در عبــــــور از گذر لحظه ها،
در تپش مدام زمین و نـــگاه زهرآلود زمان،
دستهای ما تو را می طلبد یا مــــــولا!
مهر در سراشیب جاده ی عمل زیر چرخهای سنگین ستــــــم له میشود در نبودت!
تو ما را رها نخواهی کرد و ما هر روز و هر ساعت و حتی هر ثانیه در آرزوی زیارت رخ چون خورشیدت،
دست بر آسمان داریم و در محمل نیاز،
از پــــــــروردگار بلند مرتبه،
ظهور پرشکوه تو را تمنّا می کنیم!
آقــــای ما!
بیــــــا که احساس نیازمند توست!
بیــــــا که احساس نیازمند توست!
بیــــــا که احساس نیازمند توست!
بیــــــا که احساس نیازمند توست!
پرنده ها در سلام صبحگاه خود تو را می خوانند و گلها به امید نوازشت رخ می نمایانند!
بیــــــــا که دستهای نا توان ما در آرزوی یاوری تو مولا،
شب و روز از گونه هامان قطرات شبنم را بر می چیند
و لطافت باران را به جاده های عشق می پاشد،
بلکه گلستانی بسازد از گلهای ناز و اطلسی که فرش راهت باشد و خـاک قدمت!
بیا که زمین تشنه ی محبت و سلام توست و زمان در نقطه ی انتظار ایستاده است..........
معلم عزیـــز : دستان بهار آورت در غربت باغ ،
بذر رویش می افشاند و دل غنچه ها را به شـــادی پیوند می زند .
ای قاصد سبز بهار روزت مبارک و روزگارت شادمـــان باد .
موعودا!
دیرهنگامی است که چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و
دل به شراره های اشتیاقت، سوخته ایم .
باغ آرزوها به شوق بهار روی تو خزانها را می شمارد و چکامه های خونین شقایق را می نگارد
نرگسها داغ هجر تو بر سینه دارند...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم عجل لولیک الفرج
دلم بهانه تو را گرفته است ای «موضوع » زندگی من!
ای «سؤال اصلی » آفرینش!
«روشی » نمانده است که با آن «فرضیه »
آغوش تو را به جستجو نگذارده باشم.
بگو با کدام «روش تحقیق » می توان ظهور تو را پاسخ یافت؟!
«مفهوم » نگاه تو با کدام «ملفوظ » به «مشهود» بدل خواهد شد؟
و «متغیر» گیسوانت، در آغوش کدام نسیم،
«مفهوم » بیقراری مرا منتشر خواهد نمود؟ خسته ام!
از «بررسی متون »،
از «سؤالات فرعی »،
از «مقدمه »، از «مقدمه »، از «مقدمه »!
بی حضور تو ای «متن » غایب زندگی از زنده بودن
چه «نتیجه »ای می توان گرفت؟
از زنده بودن «چگونه » می توان نتیجه ای گرفت؟
همیشه با «مفروض » آغوش باز تو و نگاه مهربانت،
نبودنت را تحمل کرده ام و زنده بودن خود را توجیه.
آنروز که نگاه مهربانت را از دلم برداری،
بدان که «گزاره های پایه ای » فلسفه وجودی ام را ویران نموده ای!
«فصل » فصل عمرم، وقف «وصل » تو بوده است. خسته ام
از این همه «فصل »
از این همه فصل
به من بگو! در کدام فصل زندگی، وصل تو دست یافتنی است؟
ای که با آمدنت همه فصلها وصل می شوند! فصل فصل خزان زده عمر مرا نیز به ظهور سبز خود وصل بفرما!
آمین!
سلام بر توای گنج پنهان زمین
سلام بر سرزمین مدینه
سلام بر غربت
سلام بر مسمار
سلام بر عهد بسته
سلام بر رضایت خدا
سلام بر تازیانه و شلاق
سلام بر قلاف شمشیر
سلام بر گریه
سلام بر بغض
سلام بر شب
سلام بر قبر مخفی
سلام بر بغض های شبانه
سلام بر غربت......
خواستم از تو بنویسم،
اما قلم توان نوشتن نداشت؛
زیرا که از تو نوشتن عشق میخواهد و دلی چو چشمه زلال،
هرچه تفکر خویش را به کار انداختم،
از تو هیچ در ذهن خویش نساختم، تا آن که کار دل به میان آمد.
چشمه عشق درونم جوشید و دریای وجودم متلاطم شد.
آنگاه امواج به تو پیوستنم اوج گرفت. با خود گفتم مگر میشود از تو ننوشت،
ای یگانه بی همتای بهشت؟
هرچند که بزرگی تو در ابعاد کوچک کلام نمیگنجد،
امّا قطرهای از تو نوشتن، دریای متلاطم عاشقان تو را آرام خواهد کرد و ساحل وجودشان را دیگر جزر و مدّ بی قراری فرا نخواهد گرفت.
از تو نوشتن، آبی آرامش است، ای آسمان همیشه آبی عشق.
آنگاه نوشتم «فاطمه علیهاالسلام »، زیباترین نام عالم،
دختر نبی خاتم علیهاالسلام ، همسر حیدر علیهاالسلام ،
بهترین مادر، یاسی از باغ همیشه سبز نبوّت،
که بوی عطرِ معرفتش تا قیامت،
در کوچههای حقیقت پیچیده خواهد بود.
ای بزرگ بانوی عالم!
تو از همان کوچکی به ضریح چشمان پدر دخیل بسته و امید خانه مادر بودی.
در اجاق گرم محبّت تو همیشه شعله عشق زبانه میکشید.
وقتی مادر،
چمدان سفر همیشگی خویش را بست،
دل پدر از سفر یار شکست؛
امّا تو دل بلورین پدر را بند زدی و خود را به دریای وجودش پیوند دادی.
ای بهشت روی زمین!
چه زیبا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «هرگاه مشتاق بوی بهشت میشوم، دخترم فاطمه علیهاالسلام را میبویم» به راستی! بهشت از آن تو است یا تو از آن بهشت؟
یقین که خداوند، گل بهشت را از تو سرشت.
ای چراغ روشن شبهای خانه نبی صلیاللهعلیهوآله !
از آن زمان که ابتدای دل خویش را به انتهای دل علی علیهالسلام با پلی از مهر و وفا متصل کردی، زیباترین خانه عشق در جهان بنا شد؛ خانهای که اهل بهشت در آن میزیستند. علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام ، حسن و حسین علیهماالسلام ،
زینب علیهاالسلام و امّ کلثوم علیهاالسلام .
شگفتا!
مگر میشود بر خاک بی مقدار زمین،
خانهای از بهشت را بنا کرد؟
اگر از زمین گیاه رویید و سبز شد،
یقین،
جا پای فاطمه و خاندان بهشتی اوست.
فاطمه علیهاالسلام !
چه مظلومانه تو را میان
در و دیوار گذاشتند و چه ناجوانمردانه دست پهلوان پهلوانان را بستند و یاس باغ
پیامبر صلیاللهعلیهوآله را پرپر کردند!
کدام سیلی بود که صورت تو را نیلی کرد؟
میخ در و پهلوی تو؟!
علی علیهالسلام دست و پا بسته روبهروی تو؟
آه! چه دردناک است زنی را مقابل چشمان همسرش کتک بزنند
و زخم غیرتش را عمیق کنند و نمک بپاشند
. خدایا! چه بر علی گذشت وقتی فاطمه علیهالسلام را میان در و دیوار دید؟
«السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده»
مخفیانه و غریبانه؛
امّا عاشقانه تو را دفن کردند.
آن شب که علی علیهالسلام با اشک خویش،
شبانه تو را غسل داد و به خاک سپرد، حسن و حسین علیهمالسلام میگریستند
و زینب علیهاالسلام جای خالی تو را مینگریست و اشک از چشمانش سرازیر میشد.
امروز،
اگرچه قرنها از غروب آفتاب عفاف و ایمان گذشته است،
امّا هنوز دل هزاران عاشق،
در سوگ مادر،
داغدارند و چشمها،
در جستوجوی مزار پنهان اوست،
تا شاید دوباره نشان عشق علی علیهالسلام را در یابند
و دل دردناک خود را تسکین دهند.
اللهم عجل لولیک الفرج
فاطمیه قصهگوى رنجهاست
بهترین تفسیرسوز مرتضى است
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
فاطمیه شعر داغ لاله است
قصه زهراى هجده ساله است
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
فاطمیه آتشافروز دل است
احتجاجش یک کتاب کامل است
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
فاطمیه سینهچاک دردهاست
شاهد نامردى نامردهاست
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
فاطمیه سوز دل را ساز کرد
دفتر داغ على را باز کرد
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
فاطمیه ماه گل افشردن است
فتح باب تازیانه خوردن است
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
فاطمیه قفل غم را شد کلید
چون که دارد هم شهیده، هم شهید
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
یافاطمه الزهرا
اى مهربانم، اى که جانم فدایت باد،
اى همدم وجودم و اى معشوقه زیبا جمالم،
اى مظهر عشق،
اى مظهر عشق،
اى مظهر عشق،
اى مظهر عشق،
اى اسوه ى ایمان و اى پادشه خوبان،
اى ساقى دلهاى عطش زده اى مشتاقان،
اى همه وجود من اى همیشه پیروزم و اى بهترینم.
خاک پایت توتیاى چشمم بیا که دلم دیگر طاقت ندارد.
میدانیم دلت را شکسته ایم !!
باورت نداریم ....
وگرنه می آمدی ..
بسم رب المهدی...
کاش مهـــدی ز جهان چهره هویدا می کرد
گره از مشکل پیچیــــــده ما وا می کرد
کاش می آمــــــد و با آمدنش
قبر مخفی شده فاطمـــــــه (س) پیدا می کرد
ایام سوگواری و شهادت بزرگ بانوی دو عالم،
حضرت فاطمه الزهرا(س) بر شیعیان آن حضرت تسلیت باد!
می خواهم بیایم تا باز هم ( بیعه له فی عنقی ) را پاس بدارم !
مرا دریاب ...

سلام گل نرگس
سلام اى گل نرگس، اى که شیرین ترین انتظار، انتظار توست
و بهترین منتظر، منتظر توست
مى توانم در یک کلمه پر معنا بگویم
گر عشقى هست و عاشقى
نام تو معشوق و من عاشق و شیفته توأم
ای ناجی جهان !
تو می آیی در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است.
تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی و کعبه عشق را
در آنها بنا خواهی کرد. دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که
باد کمرشان را خم کرده است. تو حتی بر قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد.
تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگهای صبح جریان پیدا خواهد کرد...
تو می آیی ای پسر فاطمه ، یوسف زهرا یا مهدی. به امید آن روز
ولی نازنینم...باز هم میگویم.... صبر اندازه دارد...
زیر سقف آسمان آرزویم را تمنا می کنم
یک ستاره خواند فکرم را پس چرا پنهان کنم
ای ستاره...
حال که دانی آرزوی قلبیم
یوسف زهرا کجاست
کی رسد آدینه اش؟
دیری است که دعاهایمان »ندبه« شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم های ما با زلال اشک روشن می شود.
و من در کوچه های سرگردان ...غیبت... تو را می جویم شاید مرا به میهمانی
نگاهت بخوانی.
کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست
و برکه کوچک هستی ام به نظاره دریای حضورت.
پیکر خسته به خاک نشسته ام را تنها تو و یاد تو به دیار قرار می رساند
آه، ای حضور! ای دریای نور!
دلم در کوچه پس کوچه های انتظار گرفته است، به دنبال روزنه ای، نسیمی،
آوایی، نمی دانم، در پی کسی هستم.
کسی که سبد بلورین دعایم را پر از استجابت کند؛
و در طاقچه خاکستری وجودم برگ سبزی، گل سرخی
و شاید هم چکاوک خوشخوان و زیبایی به یادگار گذارد.
تو را در کوچه باغ های امید می جویم و در سجاده های بی ریا می بینم.
نام تو را و عکس آسمانی ات را در ماه جستجو می کردم و در لبهای
نیایش و اشک های »ندبه« دیدم.
امروز از آن توست و فرداها برای تو
ای آفتاب پنهان!
آدم (ع) آمد تا تو بمانی؛
نوحه نوح از هجران تو بود و کشتی او با دعای تو به ساحل سلامت رسید.
این نام تو بود که مناجات شبانه یونس (ع) در تاریکی دریا را به نور اجابت رساند.
تو زمزمه کودکانه یوسف (ع) در دل چاهی و بوی پیراهن یوسف ذره ای از عطر توست.
و موسی، اگر، تو را می دید ندای اَرِنی سر نمی داد تا شنوای پاسخ لن ترانی باشد.
تو همان دم مسیحایی عیسایی. تو روحِ هستی ای!
ای تو جانِ عالم! زمین از تو جان می گیرد.
تو آخرین مُهر حبیب خدایی، تو عصاره محمد(ص) و خلاصه علی ای.
کعبه برای علی شکافته شد تا تو، ای هسته هستی، زمین را
بشکافی و در آن بذر قسط و عدل بیفشانی.
چه می گویم! چه می بینم!؟
امروز چشمان به انتظار نشسته ام بینا شده است.
رقص پروانه ها را، نسیم را و همخوانی گل ها و پرنده ها را چه زیبا می بینم و چه شیوا می شنوم!
امروز زبان هستی را، سرود درختان را و نجوای شاپرک ها را می فهمم.
امروز همه مولودی می خوانندو چه آهنگ خوشی از آن سوی دریا می آید4 از میان گردش موج ها.
همخوانی، همنوایی، همراهی:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به چمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
ای فرشته نهان و ای همیشه جاودان!
تو خورشیدی. این منم پشت ابرها غایب.
تو دریایی و من در برکه تعلق ها اسیر.
تو آبیِ دریایی و من خاکستری خواب و در بند خاک.
تو روح هستی ها و من بر ساحل جسم قدم زنان به دنبال قطره ای حیات.
ای گنجینه آخرین!
محمد (ص) خاتم نبوت بود و تو ...نگین سبز... این انگشتری.
خال گونه تو مرکز دایره عشق و هستی است و پیشانی ات به بلندای قله قداست الهی.
تو فرجام آفرینشی،
ای خوب، ای همیشه محبوب!
اللهم عجل لولیک الفرج
منتظرم!
منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشید! کسى
از نژاد نفس هاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظه هاى
انتظار، نیازشان را از لابه لاى نفس هاى حیران خود بازگو
مى کنند. شقایق ها منتظرند!
منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ایمان
بیاورد. کسى که آیینه هاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشک هاى
ارغوانى را از کوچه هاى پریشانى نجات دهد. کوچه ها چشم به
راهند! کوچه ها نیز چشم به راهند! چشم به راه قدم هایى هستند
که زخم هاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند. کوچه ها
منتظر چشمان باران زایى هستند که با قدم هایش جان مردم را به
شبنم اشک ها بشوید. جاده ها منتظر رهگذرى هستند که براى همیشه
خواهد ماند. منتظر قدم هایى که تن مرده کوچه ها را زنده
مى کند.
لاله ها منتظرند! در این عرصه انفجار بلا، مردم یاد
لاله ها را بین کوچه هاى این شهر خاموش گم کرده اند و حتى
امواج دریاى عاشق سر بر ساحل نگاه هایى تیره مى گذارند و سرود
عطش را سر مى دهند. لاله ها منتظرند؛ منتظر کسى که همزاد
موج هاى خورشیدى است. کسى از جنس ابر، پریزاد باران.
عاشقان منتظرند! عاشقان بى تابند، بى قرارند تا هم
آواز شیدایى صبح فردا باشند. اى دریا تبار، بر گونه هاى امت
ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.
و باز هم جمعه...
و نیآمدی....
چقدر این جمعه ها در گذرند...
اما کدامین جمعه....
اللهم عجل لولیک الفرج
.: Weblog Themes By Pichak :.