سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 89/1/16 | 8:12 عصر | نویسنده : منتظر مهدی(مسافر)
6 - محمد بن‌ علی‌ شلمغانی‌
ابو جعفر محمد بن‌ علی‌ شلمغای‌ معروف‌ به‌ «ابن‌ (أبی‌) العزاقر» و منسوب‌ به‌ شلمغانی‌ است‌ که‌ از توابغ‌ واسط‌ درعارق‌ است‌.
وی‌ از محدثان‌ بود و تألیفات‌ فراوان‌ داشت‌ که‌ در آنها احادیثی‌ را که‌ از ائمه‌ اهل‌ بیت‌ علیهم‌ السلام‌ به‌ وی‌ رسیده‌ بودجمع‌ کرده‌ بود. هنگامی‌ که‌ منحرف‌ شد و وضعیتش‌ دگرگون‌ گردید، شروع‌ به‌ بازی‌ با احادیث‌ نمود، یعنی‌ درآنهااضافه‌ می‌نمود و یا از آنها می‌کاست‌.
توقیعی‌ از ناحیه‌ مقدسه‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ به‌ سوی‌ جناب‌ حسین‌ ابن‌ روح‌ خارج‌ گردیدی‌ که‌ در آن‌، ازشلمغانی‌ بیزاری‌ جسته‌ و وی‌ را نکوهش‌ و لعن‌ فرموده‌ بودند. در آن‌ توقیع‌ چنینی‌ می‌فرمایند.
«.. تو - که‌ خدا زندگانیت‌ را طولانی‌ گردانید و همه‌ خوبی‌ را به‌ تو بشناساند و سرانجام‌ کارت‌ را به‌ خیر ختم‌ فرماید -آنکس‌ از برادران‌ ما را که‌ به‌ دین‌ دارای‌ اش‌ اعتماد و به‌ نیتش‌ اطمینان‌ داری‌ - خداوند سعادت‌ آنان‌ را پایدار بدارد-آگاه‌ گردان‌ که‌ محمد بن‌ علی‌ معروف‌ به‌ شلمغانی‌ - که‌ خدای‌ در عذاب‌ اوت‌ عجیل‌ فرموده‌ مهلتش‌ ندهد - از اسلام‌مرتد و جدا گردیده‌ است‌. او در دین‌ خدا ملحد شده‌ و مدعی‌ اموری‌ شده‌ که‌ کفر وی‌ مرتکب‌ گناهی‌ بزرگ‌ گشته‌ است‌.
آنانکه‌ از خدا برگشته‌اند دروغ‌ گفته‌ و دچار گمراهی‌ بزرگی‌ گشته‌ است‌. آنانکه‌ از خدا برگشته‌اند دروغ‌ گفته‌ و دچارگمراهی‌ بزرگ‌ گردیده‌ و زیانکاری‌ آشکاری‌ را متحمل‌ شده‌اند.
ما از وی‌ به‌ خدای‌ تعالی‌ و رسول‌ خدا و خاندانش‌ صلوات‌ الله‌ و سلامه‌ و رحمته‌ و برکاته‌ علیهم‌ بیزاری‌ جسته‌ و وی‌ رالعنت‌ نموده‌ ایمن‌. لعنت‌های‌ خدا پی‌ در پی‌ از ما بر او باد، در ظاهر و باطن‌ و در نهان‌ و آشکار و در هر زمان‌ و هر حال‌ وبر هر کس‌ که‌ پیرو او گردید و یا وی‌ بیعت‌ نمود و بر هر که‌ این‌ سخن‌ ما به‌ وی‌ رسید و پس‌ از آنان‌ بر دوستی‌ او باقی‌ماند.
ای‌ حسین‌ بن‌ روح‌ - که‌ خدا یارت‌ باشد - به‌ آنان‌ آگاهی‌ ده‌ که‌ ما از او پرهیز داریم‌ و دوری‌ گزیده‌ایم‌. همانگونه‌ که‌ پیش‌از وی‌ با افرادی‌ نظیر او مانند شریعی‌ و نمیری‌ و هلالی‌ و بلالی‌ و غیر آنان‌ چنینی‌ بودیم‌. با این‌ حال‌، همه‌ کار خداوندجل‌ ثناؤه‌ - هم‌ قبل‌ از شلمغانی‌ و عم‌ بعد از وی‌ - در نظر ما نیکوست‌. ما با او اطمینان‌ داشته‌ فقط‌ از او یاری‌ می‌طلبیم‌.او را در همه‌ امور کافی‌ و بهترین‌ وکیل‌ است‌.»
این‌ توقیع‌ شریف‌ زمانی‌ که‌ جناب‌ حسین‌ بن‌ روح‌ در خانه‌ مقتدر عباسی‌ زندانی‌ بود شرف‌ صدور یافت‌ و جناب‌ ایشان‌با وجود آنکه‌ در زندان‌ بود ان‌ توقیع‌ را به‌ یکی‌ از یاران‌ خود تسلیم‌ کرده‌ به‌ وی‌ فرمود که‌ آن‌ را بین‌ عموم‌ شیعه‌ منتشرنماید. توقیع‌ شریف‌ بدین‌ ترتیب‌ در میان‌ آنان‌ منتشر گردید. شیعیان‌ نیز بالاتفاق‌ وی‌ را لعنت‌ نموده‌ از او برائت‌ و دوری‌جستند.
از انحرافات‌ وی‌ آن‌ بود که‌ وی‌ به‌ حلول‌ و تناسخ‌ معتقد بود، یعنی‌ مدعی‌ بود که‌ خدای‌ تعالی‌ در وی‌ حلول‌ نموده‌است‌ و به‌ پیروان‌ خویش‌ می‌گفت‌: روح‌ رسول‌ خدا صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ به‌ محمد بن‌ عثمان‌ (نائب‌ دوم‌ امام‌ عصر علیه‌السلام‌) منتقل‌ گردیده‌ و روح‌ امیرمؤمنان‌ علیه‌ السلام‌ به‌ بدن‌ حسین‌ بن‌ روح‌، و روح‌ فاطمه‌ زهرا سلام‌ الله‌ علیها به ‌ام‌کلثوم‌ دختر محمد بن‌ عثمان‌...و یاران‌ خویش‌ می‌گفت‌ که‌ این‌ مطلب‌ رازی‌ بزرگ‌ است‌ و باید که‌ پنهان‌ باقی‌ بماند.
شلمغانی‌ و حلاج‌ سرانجام‌ به‌ خط‌ واحدی‌ رسیدند، یعنی‌ خط‌ کفر و الحاد. و ما دقیقاً نمی‌دانیم‌ که‌ این‌ اعتقاد انحرافی‌در آنها چگونه‌ به‌ وجود آمد و چه‌ چیز آنان‌ را به‌ چنین‌ دروغ‌ تراشی‌ بزرگ‌ و افتراء آشکار و کفر واضحی‌ سوق‌ داد؟!
جناب‌ حسین‌ بن‌ روح‌، شلمغانی‌ را به‌ عنوان‌ معتقد خویش‌ برای‌ بنی‌ بسطام‌ معین‌ فرموده‌ بود. آنان‌ نیز وی‌ را دوست‌می‌داشتند و سخنش‌ را می‌شنیدند ول‌ وقتی‌ آن‌ ملعون‌ از مسیر مستقیم‌ منحرف‌ گردید. هر گونه‌ دروغ‌ و کفری‌ را بر زبان‌جاری می‌ کرد و آن‌ را به‌ حسین‌ بن‌ روح‌ نسبت‌ می‌داد. آنان‌ نیز آن‌ سخنان‌ را از وی‌ پذیرفته‌ اخذ می‌کردند.
وقتی‌ جناب‌ حسین‌ بن‌ روح‌ این‌ را دانست‌، آنچه‌ را که‌ شلمغانی‌ به‌ وی‌ نسبت‌ داده‌ بود، منکر گردیده‌ بنی‌ بسطام‌ را ازپذیرش‌ سخن‌ او را بازداشت‌ و امرشان‌ کرد که‌ وی‌ را لعن‌ کرده‌ و از او بیزاری‌ جویند، ولی‌ آنان‌ از اینکار دست‌برنداشتند بر دوستی‌ او باقی‌ ماندند.
وقتیکه‌ شلمغانی‌ دانست‌ که‌ حسین‌ بن‌ روح‌ به‌ لعن‌ و بیزاری‌ از وی‌ امر فرموده‌، شروع‌ به‌ خدعه‌ و نیرنگ‌ کرد و لعن‌ را برمعانی‌ واهی‌ تأویل‌ نمود تا خود را از آن‌ لعنت‌ها برهاند.
جناب‌ حسین‌ بن‌ روح‌ نیز بسیار تلاش‌ نمود که‌ این‌ امر را رسوا نموده‌ حقیقت‌ وی‌ را برای‌ شیعه‌ آشکار نماید، تا جائی‌که‌ حتی‌ یکنفر باقی‌ نماند که‌ آن‌ جناب‌ وی‌ را توسط‌ نامه‌ای‌ به‌ لعن‌ شلمغانی‌ و بیزاری‌ از وی‌ و از هر که‌ پیرو او بوده‌ یا به‌سخنش‌ راضی‌ شود، امر نفرموده‌ باشد.
به‌ همین‌ علت‌، خبر لعنت‌ شلمغای‌ بین‌ مردم‌ منتشر و موضوع‌ گفتگو در مجالس‌ گشت‌. کار بر شلمغانی‌ دشوار شد وتلاش‌ نمود تا از این‌ مخمصه‌ خود را برهاند، لذا به‌ گروهی‌ از شیعه‌ گفت‌:
«مرا با حسین‌ بن‌ روح‌ در مکانی‌ روبرو کنید تا من‌ دست‌ او را بگیرم‌ و او نیز دست‌ مرا. اگر بر او آتشی‌ از آسمان‌ نبارید ووی‌ را نسوزانید، آنچه‌ که‌ او درباره‌ من‌ گفته‌ صحیح‌ است‌!»
خبر انحراف‌ شلمغانی‌ به‌ راضی‌ - خلیفه‌ عباسی‌ در آن‌ زمان‌ - رسید. دستور داد که‌ وی‌ را دستگیر کنند، ولی‌ شلمغانی‌خویشتن‌ را مخفی‌ ساخته‌ از خانه‌ای‌ به‌ خانه‌ای‌ می‌گریخت‌. ابن‌ مقله‌ وزیر دنبال‌ وی‌ می‌گشت‌ تا آنکه‌ او را یافت‌ ودستگیرش‌ نمود. وقتی‌ او را دستگیر کرد در نزدش‌ نامه‌ هائی‌ یافت‌ که‌ برخی‌ از پیروانش‌ خطاب‌ به‌ وی‌ نگاشته‌ بودندو در آنهاوی‌ را به‌ گونه‌ای‌ و با کلماتی‌ مخاطب‌ قرار داده‌ بودند که‌ فقط‌ شایسته‌ خدای‌ تعالی‌ بود. از آن‌ جمله‌ این‌ کلمات‌بود: معبود من‌! آقای‌ من‌! رازق‌ من‌!
سرانجام‌ وی‌ را در دادگاهی‌ - که‌ فقها و قضات‌ و فرماندهان‌ ارتش تشکیل‌ یافته‌ بود - حاضر کردند و پس‌ از محاکمات‌فراوان‌، همگی‌ بر کشتن‌ او اتفاق‌ نمودند. آنگاه‌ بر او تازیانه‌ زدند. سپس‌ گردنش‌ را قطع‌ کرده‌ بدنش‌ را سوزاندند وخاکسترش‌ را نیز در رود دجله‌ افکندند.
7 - ابودلف‌ کاتب‌
اودلف‌ محمد بن‌ مظفر کاتب‌ آزدی‌ به‌ دروغ‌ و باطل‌، ادعای‌ سفارت‌ سوی‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ نمود. درباره‌ وی‌جعفر بن‌ قولویه‌ چنین‌ فرماید:
«اما ابودلف‌ کاتب‌ را - که‌ خدایش‌ حفظ‌ نکند - ما ملحد می‌شناسیم‌. وی‌ سپس‌ اظهار غلو کرد و بعد دیوانه‌ شد و او اربه‌ غل‌ و زنجیر کشیدند. آنگاه‌ در جرگه‌ مفوضه‌ در آمد. آنچه‌ ما از او می‌دانیم‌ آن‌ است‌ که‌ در هر مجلسی‌ حاضر شد به‌ اوبی‌ اعتنایی‌ کردند و نزد شیعه‌ - جز اندک‌ زمانی‌، قبل‌ از انحرافش‌ - معروف‌ و خوشنام‌ نبود. جماعت‌ شیعه‌ از او و هرکه‌ به‌ وی‌ منسوب بود و در خر او راه‌ می‌پیمود، بیزاری‌ می‌جستند.»
اما انحرافات‌ وی‌: از جمله‌ آنکه‌ وی‌ از مخمسه‌ محسوب‌ می‌گردید. مخمسه‌ طایفه‌ای‌ از غلات‌ بودند که‌ می‌گفتند: پنج ‌تن‌ یعنی‌: سلمان‌، ابوذر، مقداد، عمار و عمروبن‌ امیه‌ ضمری‌ از جانب‌ پروردگار، وکیل‌ در مصالح‌ عالم‌ می‌باشند.
و نیز گفته‌ شده‌ که‌ مخمسه‌ فرقه‌ای‌ از غلاتند که‌ به‌ اُلوهیت‌ اصحاب‌ کساء (یعنی‌ حضرات‌ محمد و علی‌ و فاطمه‌ وحسن‌ و حسین‌ علیهم‌ السلام‌) معتقدند و این‌ که‌ آن‌ پنج‌ تن‌ نور واحدی‌ هستند و روحی‌ که‌ به‌ آنان‌ حلول‌ نموده‌ و درهمه‌ آنها مساوی‌ است‌ و هیچیک‌ از آنان‌ را بر دیگری‌ برتری‌ نیست‌.
به‌ هر حال‌، وی‌ معتقد به‌ حلول‌ بود و کافر و نجس‌ و گمراه‌ و گمراه‌ کننده‌. مشهور آن‌ است‌ که‌ وی‌ دیوانه‌ و این‌ خرافه‌هااز جنون‌ و بی‌ خردی‌ او سرچشمه‌ گرفته‌ است‌.
8 - محمد بن‌ احمد بغدادی‌
ابوبکر محمد بن‌ عثمان‌ معروف‌ به‌ بغدادی‌...شگفت‌ آنکه‌ وی‌ نوه عثمان‌ بن‌ سعید نائب‌ اول‌ و به‌ دروغ‌ و باطل‌ ادعاکرد که‌ از سوی‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ سفیر است‌.
وی‌ کم‌ دانش‌ و کم‌ خرد بود. در جهل‌ وی‌ همین‌ کافی‌ است‌ که‌ بگوئیم‌ از ابودلف‌ پیروی‌ می‌کرد و به‌ اباطیل‌ و کفریات‌ وی‌ مؤمن‌ بود.
گفته‌اند که‌ وی‌ روزی‌ در مجلس‌ عمویش‌ جناب‌ محمد بن‌ عثمان‌ نائب‌ دوم‌ وارد شد. آنان‌ مشغول‌ مذاره‌ در باب‌احادیث‌ وارده‌ از اهل‌ بیت‌ علیهم‌ السلام‌ بودند. جناب‌ محمد بن‌ عثمان‌ به‌ حاضران‌ فرمود: سکوت‌ کنید. این‌ تازه‌ وارداز یاران‌ شما نیست‌.
این‌ منافق‌ هر روز به‌ رنگی‌ در می‌آمد. یک‌ بار ادعا کرد که‌ وکیل‌ یزیدی‌ در بصره‌ است‌ و از این‌ رهگذر مال‌ فراوانی‌اندوخت‌. او را دستگیر نموده‌ بر سرش‌ ضربت‌ سختی‌ زدند که‌ بر اثر آن‌، چشم‌ وی‌ آب‌ آورد و بعد کور شد و مرد.

1 این حدیث محل تأمل است .
2 حاکم اصفهان ـ که منوچهر خ0ان گرجی و ملقّب به معتمدالدوله بود ـ دستور داد تا باب به خانه امام جمعه اصفهان رود و در آنجا پذیرائی گرمی از او به عمل آید . اما آن زمان که مردم اصفهان مطّلع شدند که علی محمد باب در اصفهان به سر می برد و با مریدان دیدار دارد از حکومت مرکزی خواستند تا او را از اصفهان خارج کند . با دستور اکید دولت مرکزی ، باز هم منوچهرخان گرجی که خود دست نشانده دولت شمالی ایران بود زیر بار نرفت . در ملأعام او را با عدّه ای از اصفهان خارج نمود اما شبانه به عمارت خورشید خود در اصفهان باز گرداند و پذیرائی مجدد و نیز وعده و وعیدهای او به علی محمد باب آغاز گردید تا جایی که باب را برای اظهار دعاوی بعدی آماده سازد .
3 محمد شاه فرزند میرزا ، سومین پادشاه قاجار .
4 خاطرات دالگورکی ( جاسوس روسی در کشورهای اسلامی ) ص 61-85



تاریخ : دوشنبه 89/1/16 | 7:59 عصر | نویسنده : منتظر مهدی(مسافر)

ببخشید که طولانیه       

 

اعتقاد و باور به حضرت مهدی «علیه السلام» از زمان رسول بزرگوار اسلام « صلی الله علیه و آله» و ائمه طاهرین پس از آن بزرگوار ، نزد تمام مسلمانان مسأله ای ثابت و مسلم بوده است .
در ابتدا برخی از آیات قرآن کریم که به حضرت مهدی «علیه السلام» تأویل گردیده اند ، و نیز بشارت های نبوی و احادیث علوی و اخبار ائمه اهل البیت «علیهم السلام» گذشت .
دیدیم که آن آیات و حادیث به ظهور حضرت مهدی «علیه السلام» ناطق بوده و به جلالت قدر و بلندمرتبگی آن بزرگوار تصریح نموده اند ؛ آنگونه که در تاریخ اسلام از حیث توانائی ها و نفوذ قدرت و تسلّط بر کره زمین و دیگر اموری که در قسمت های مختلف کتاب خواندیم ، شخصیّتی دیگر نتوانیم یافت
این حقیقت نزد مسلمانان مشهور و معروف بود ؛ چرا که احادیث وارده در این مورد بسیارند و احدی را این جرأت نبود که چنین حقیقتی را در هیچ زمانی تکذیب نماید .
بر مبنای چنین اعتقاد و حقیقت مسلّمی در طول قرون ، افرادی پدید آمده اند که مقام مهدویت به آنان نسبت داده شده و یا افرادی که فریب نفس خورده و ادّعای مهدویت را به دروغ یدک کشیده اند . مورّخان تعداد اینگونه افراد را حدود 50 نفر ذکر نموده اند . لازم به یادآوری است که برخی از اینان مجهول النّسب و مجهول الهویّه و فاقد وِجْهِه و دین و مذهب بودند و برخی دیگر چنان اعمال غیر عاقلانه ای مرتکب گردیده اند که به کارهای دیوانگان شباهت داشته است . عدّه ای از آنان با همراهان و پیروان در همان ابتدای دعوت هلاک و نامشان از صفحه وجود زائل شده اند و اثری از آنان باقی نمانده است . برخی از آنان هم از دنیا رفته اند و فقط نامشان باقی مانده است .
لازم به ذکر است که می توانیم این افراد را به سه دسته تقسیم نمائیم :
1- کسانی که منسوب به مهدویّت اند .
2- آنانکه به انگیزه ریاست طلبی و مقام ، ادّعای مهدویّت نموده اند.
3- مدعیّان به تحریک استعمار و فرمان استعمارگران .
دسته اوّل
در تاریخ می توان افرادی را یافت که پیروان و یارانشان درباره آنان ادعای مهدویت نموده و این انگیزه در آن روزها در بین مردم منتشر گردیده است . دقیقاً نمی دانیم که چرا آنان در برابر این نسبت ـ که به آنان داده می شد ـ ساکت مانده بودند.
ناگفته نماند که پیروان این افراد سعی می کردند تا احادیثی را که درباره حضرت مهدی «علیه السلام» وارد گردیده بود بر ایشان تطبیق دهند .
در زیر نمونه هائی از این تطبیق ها ذکر می شود :
1- در احادیث وارده از رسول اکرم « صلی الله علیه و آله » آمده است :
« نام مهدی ، نام من است .»
بر این اساس یاران و پیروان « مختار بن أبی عبیده ثقفی » مهدویت را به محمد فرزند امیرالمؤمنین معروف به « محمد بن حنفیّه » نسبت و حدیث مذکور را به وی تطبیق دادند . مناسبت دارد که گفته شاعر را در اینجا عنوان نمائیم که گوید :
« به آنکس که مدّعی رتبه ای در علم است بگو : مطلبی را حفظ کردی ، امّا مطالب فراوانی را فراموش کردی .»
2- در احادیث نقل شده از رسول خدا «صلی الله علیه و آله» آمده :
«‌ مهدی از فرزندان حسین است . با شمشیر خروج می نماید . و فرزند سبیّه ـ یا مَسْبیّه ( زن اسیر شده ) ـ است .»1
هنگامی که زید بن علی بن الحسین «علیه السلام» نهضت کرد ، پیروانش ادّعا نمودند که وی مهدی است : زیرا فرزندان امام حسین «علیه السلام» بوده و قیام به شمشیر نموده است . مادرش نیز سبیّه است .
ولی پیروان زید احادیث فراوان دیگری را که از رسول خدا « صلی الله علیه و آله» وارد شده به دست فراموشی سپرده بودند ؛ از جمله :
«ائمه پس از من دوازده نفرند ؛ نه نفر از صلب حسینند و نهمین آنان قائم آنان است .»
می دانیم که زید نهم از صلب امام حسین «علیه السلام» نبود ولی پیروان زید این ادّعا را نمودند تا دلها را جلب نموده به اغراض نفسانی خود جامه عمل بپوشانند . وقتی که زید شهید شد و سالیانی بر سردار ماند ، حکم بن عیّاش شاعر اموی در ضمن ابیاتی در باره او چنین سرود :
«‌ ما زید را بر تنه درخت خرما به دار کشیدیم . ندیده ایم که مهدی ای بر تنه درخت به دار رود .»
ببینید این کینه توز بدگو چگونه از به دار کشیدن زید بن علی بن الحسین بدگوئی کرده مهدویّت را به باد تمسخر می گیرد؟!
3- سالیانی پس از قیام «‌زید بن علی» ، محمد بن عبدالله ـ معروف به محض ـ فرزند حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی «علیه السلام» متولّد گردید . فرصت طلبان و هوی پرستان این فرصت را غنیمت شمرده نسبت مهدویّت را طبق این حدیث ضعیف ساختگی منسوب به رسول اکرم «صلی الله علیه و آله» بر وی تطبیق دادند :
«‌ مهدی ... اسم پدرش اسم پدر من است .»
در اوائل کتاب گفتیم که این حدیث مخالف صدها حدیثی است که درباره نام پدر حضرت مهدی «علیه السلام» وارد شده که نام پدر ایشان امام حسن عسکری «علیه السلام» است ؛ جز آنکه فرصت طلبان این حدیث ساختگی را بر « محمد بن عبدالله محض » منطبق نموده وی را نفس زکیّه نامیدند . برخی از مردم نیز با وی بیعت نمودند و خنده آور آنکه پدر وی عبدالله نیز با وی ـ به عنوان اینکه مهدی است ـ بیعت نمود
دسته دوم
کسانی که ادعای مهدویت را به انگیزه حبّ ریاست و عوام فریبی و جلب دلها و کسب قدرت و عظمت علم کردند ، افراد زیادی هستند ؛ از آن جمله مهدی عباسی است که پدرش منصور دوانیقی ادعا کرد پسرش همان مهدی است ؛ با علم به آنکه منصور قبل از این ادعا با « محمد بن عبدالله محض » ـ که وی را به مهدویّت منسوب نموده بودند ـ به عنوان مهدی بیعت نموده بود!
این رسوائیها و بازیهای با عقائد را ـ که بر اساس هواهای شخصی و شرایط زمانی انجام می پذیرد ـ بنگرید !
به همین ترتیب و در فواصل زمانی این تفکّر ظاهر می گردید و بر اساس آراء و خواهشها و هواهای نفسانی در این و آن تجسم می یافت . شگفتی من هرگز از بی شرمی و بی خردی این مدعیان مهدویت پیایان نمی پذیرد ! چگونه آنان به چنین دروغ رسواکننده و پستی تن می دادند ؟! حال آنکه خود می دانستند که در ادّعای خویش دروغگویند ؛ زیرا حضرت مهدی «علیه السلام» یعنی آن کس که رسول خدا و ائمه طاهرین «علیهم السلام» به وی بشارت داده اند ـ دارای صفاتی خاص و خصوصیات و امتیازاتی که فقط برای شخص آن بزرگوار معیّن و تصریح گردیده است .
مشهور ترین این صفات آن است وی زمین را از داد و عدل آکنده می سازد ؛ پس از آنکه از ظلم و جور پر شده باشد . آیا هیچ کس از مدّعیان را این توان بود که ذرّه ای از ظلم و جور منتشر شده در اجتماعات بشری را رفع نماید؟!
عجیب تر از این دروغگویان ، کسانی هستند که ادّعای این دروغگویان را پذیرفته به آنان ایمان آورند و خرافه های آنان را پذیرفتند ؛ با علم به آنکه احادیث شریفه بر آنان منطبق نمی شود و اگر آن احادیث بر مطلبی دلالت نمایند ، بیخردی و بی اعتقادی این پیروان کژاندیش دلالت می کند ؛ یعنی پیروانی که با صدای هر آوا گری جذب شده با هر بادی این سو و آن سو می روند.
دسته سوم
آنان اند که ادّعای مهدویت را ، با نقشه چینی های استعمار و برنامه ریزی های استعمارگران ، ظاهر ساختند . در زیر به تعدادی از آنان اشاره می شود :
استعمار نقشه های فراوانی را برای ضربه زدن به اسلام و وحدت کلمه آنان طراحی نمود تا به اهداف استعماری خود جامه تحقّق بپوشاند . این هدف عبارت بود از :
« تفرقه بیفکن و حکومت کن .»
از این نقشه های جهنّمی ـ که در این زمینه می توان ذکر نمود ـ ساختن مذاهب فراوان در میان مسلمانان و بازی کردن با اعتقادات دینی بود برای آنکه در آنها ایجاد سستی نموده دلها و فکرها را مشکوک و مردّد سازند. از جمله تمهیدات استعمار ، استفاده از اندیشه مهدویت بود . برخی از افراد را نیز برای این منظور تربیت نمود و به آنان فرمان داد که ادّعای مهدویت نمایند و در این مسیر آنان را با مال و دیگر امور یاری نمود .
در اینجا بر اساس تنها به ذکر یک نمونه از مدّعیان مهدویت به فرمان و نقشه چینی های استعمارگران اکتفا می نمائیم .
علی محمد باب ، مؤسس فرقه بهائیّت :
در سال 1834 میلادی جاسوسی روسی به ایران آمد . او نقشه ای شیطانی و پلید برای اسلام و مسلمانان به همراه آورده بود. این جاسوس روسی توانست نقش بزرگی در سیاست ایران آن روز بازی کند .
پس از مدتی به سوی عراق رفت و خویشتن را شیخ عیسی لنکرانی نامید ؛ حال آنکه نام واقعیش کینیاز دالگورکی بود . وی لباس روحانیّت به تن کرد . در درس سیّد کاظم رشتی در شهر مقدس کربلا حاضر می شد . در آنجا با مردی که نامش علی محمّد بود ـ و بعدها به باب معروف گردید ـ برخورد کرد . او نزد سیّد کاظم رشتی درس می خواند .
علی محمّد ، حشیش استفاده می کرد . جاسوس روسی توانست بین خود و بین علی محم رابطه دوستی محکمی به وجود آورد . در یکی از شبها و در همان وقتی که علی محمد برحسب عادت حشیش استعمال نموده بود ، جاسوس روسی فرصت را غنیمت شمرد و وی را با کمال خضوع و احترام مخاطب قرارداد چنین گفت :
« ای صاحب الزمان ، بر من رحم کن ... تو قطعاً صاحب الزمانی .»
با وجود آنکه به خاطر استفاده از حشیش مشاعر خویش را نسبتاً از دست داده بود ولی این خطاب را از خود رد کرده و تلاش کرد که این نسبت را نفی نماید ؛ اما جاسوس روسی بر این معنی و نسبت اصرار ورزید و سخن خود را تکرار نمود و با تلقینات فراوان به وی القاء نمود که او مهدی صاحب الزمان است . هر هنگام که علی محمد حشیش استعمال می نمود جاسوس روسی فرصت را برای تلقین و القاء در وی غنیمت می شمرد و از وی سؤالات ساده ای می کرد و علی محمد نیز به وی پاسخ های کودکانه می داد و جاسوس روسی نیز شگفتی و خوش وقتی خود را از این پاسخها آشکار می ساخت .
در روزی از روزها جاسوس روسی شیشه شرابی برای وی از بغداد خرید و به او تعارف کرد . باب از نوشیدن آن خودداری ننمود . وقتی که نوشید و عقلو خردش ذائل شد ، جاسوس شروع به تلقین به وی نمود که او امام مهدی صاحب الزمان است .
علی محمد نیز سخن جاسوس روسی را پذیرفته معتقد گردید که حضرت مهدی «علیه السلام» است ولی از اینکه این امر را اظهار نماید می ترسید و بر این ادعا نیز تصریح می نمود .. جز آنکه جاسوس روسی وی را بر اظهار این ادعا ، تشجیع نموده مال فراوانی به او وعده می داد.
سرانجام علی محمد از شهر مقدس کربلا به بصره سفر کرد و از آنجا به بوشهر . در آنجا مدّعی بابیّت حضرت مهدی «علیه السلام» شد ؛ یعنی ادعا نمود که نایب خاص امام مهدی «علیه السلام» است ؛ ولی جاسوس روسی به این ادّعا راضی نشد ؛ بلکه به وی نوشت :
« تو صاحب الامر و امام عصر هستی .»
سپس جاسوس روسی در کربلا انتشار داد که علی محمد همان صاحب الزمان است که در بوشهر آشکار گردیده است . مردم نیز گروهی تصدیق و عده ای وی را تکذیب نمودند . کسانی که علی محمد حشیشی و شرابخوار را می شناختند ، از این شایعات می خندیدند . برخی افراد احمق وساده این خبر را تصدیق نمودند.
پس از آنکه جاسوس روسی به این اعمال شیطانی دست یازید ، به عنوان سفیر روسیه در تهران تعیین گردید. آنگاه شوکت وی تقویت شد و امکاناتش زیادتر گردید و میدان عمل در برابرش وسیع تر ؛ لذا فرصت را بیپ از گذشته غنیمت شمرد .
این جاسوس در تهران افرادی از همفکرانش را تحت تعلیم جاسوسی قرار داد تا وجدان و اعتقاد خویش را به وی فروخته در اختیار او قرار گرفتند و سرسپرده وی گردیدند ؛ از جمله دو برادر به نام های حسینعلی معروف به بهاء و میرزا یحیی معروف به صبح ازل بودند . این دو برادر ، نقش بزرگی در پیاده کردن نقشه های این جاسوس خبیث بازی کردند .
پس از دو ماه علی محمد از شهر بوشهر خارج گردید و به سوی شیراز رفت . از هرجا که گذشت و در طول مسیر ، خود را نائب خاص حضرت مهدی «علیه السلام» معرفی نمود.
در شیراز ادعا کرد که او حضرت مهدی صاحب الزمان است لذا برخی از افراد فرومایه ـ که اعتقادی به مبدأ و دین نداشتند ـ گردش جمع گردیدند .
وقتی که علماء شیراز از ورود این شیطان رانده شده آگاه گردیدند برخی از افراد مورد اعتماد را به مجلس وی فرستادند تا یان خبر را تحقیق نمایند . آن معتمدان توانستند که در برابر وی به محبت و بزرگداشتش تظاهر نمایند تا آنکه علی محمد از آنان کاملاً مطمئن گردید و صراحتاً عنوان کرد که وی حضرت مهدی «علیه السلام» است و برخی از خرافات و امور باطلی را که معتقد بود برای آنان آشکار ساخت . لذا دانشمندان از آنچه که این منحرف گمراه در اندرون خویش داشت آگاهی یافتند .
در اینجا بود که علماء در براب او بپاخاستند و نزدیکان و خانواده او نیز اقدام کرده وی را از منزلش بیرون کردند و دستگیرش نموده برای محاکمه اش بردند . پس وی را به کتک خوردن و زندان محکوم نمودند . مدتی طولانی در زندان باقی ماند . سپس آزادش کردند. از شیراز به سوی اصفهان آمد .
در این هنگام جاسوس روسی نامه ای به والی اصفهان نوشت و در آن نامه وی را به احترام و تکریم علی محمد باب و حفظ حیات وی سفارش نمود2 اما والی اصفهان همان روزها از دنیا رفت . پس از وی امام ساختگی دستگیر و تحت الحفظ به تهران فرستاده شد .
جاسوس روسی به دوستان خود ـ که ذکرشان در سابق گذشت ـ اشاره کرد که بین مردم سر و صدا به راه انداخته به مردم بگویند : حضرت مهدی را در بند انداخته اند!
سپس حکومت وقت علی محمد را تحت الحفظ به قزوین و سپس به تبریز و بعد به ماکو فرستاد ولی دوستان جاسوس روسی شروع به تحریکات بر ضد حکومت آن زمان نمودند و خبر را در برخی از شهرهای ایران منتشر ساختند . پس از آن برخی مزدوران ـ که جاسوس روسی آنان را به وسیله پول خریده بود ـ شروع به بانگ و فریاد در برابر حکومت نمودند.
سرانجام شاه 3 به احضار علی محمد و محاکمه او با حضور عالمان و فقیهان فرمان داد . مجلسی منعقد شد و بین آنان و علی محمد بحث و مناقشه درگرفت که نهایتاً به توبه علی محمد باب بر دست علماء و استغفار وی از گناهانش انجامید .
جاسوس روس ترسید که نقشه اش کشف شود ؛ لذا تلاش نمود تا با کشتن علی محمد بر اقدامات نادرست روسی خود که انجام داده بود سرپوش نهد .
در آن روزها شاه به قتل رسید و پس از او ناصرالدین شاه ، جانشینش شد . او به کشتن علی محمد و دارزدن وی فرمان داد و حکم اعدام در مورد وی جاری گردید.
اما میرزا حسینعلی و دوستانش به امر جاسوس روس به بغداد رفتند ؛ چرا که حکومت در صدد بود که آنان را نیز جزا دهد و اگر تلاشهای فراوان جاسوس و کارمندان سفارت روسیه نبود آنان را گرفته مجازات می نمودند .
تعلیمات جاسوس روسی پس از قتل علی محمد به میرزا حسینعلی مأموریت داد که برادر خود میرزا یحیی را اینگونه معرفی کند :
« او کسی است که خداوند در آخرالزمان ظاهرش می فرماید .»
جاسوس روس در راه انتشار این دعوت پول فراوانی به آنان پرداخت . آنان نیز شروع به دعوت این فرقه ساختگی نمودند و برخی از نادانان نیز ادعای آنان را پاسخ مثبت دادند ؛ کسانی که در زندگی هدف و مسیر مشخصی ندارند.
در این هنگام امپراطوری عثمانی فرمان داد این گروه فاسد را از بغداد به اسلامبول ترکیه و سپس به آدرنه تبعید نمایند .
تعلیمات بهائیت در سفارت روسیه در تهران تنظیم گردیده به سوی حسینعلی فرستاده می شد و بین پیروان وی پخش می گردید.
سرانجام اختلاف و نزاع بین حسینعلی و برادرش یحیی واقع گردید . لذا یحیی به قبرس رفت . در آنجا ازدواج کرد و خود را « صبح ازل » نامید .
امّا حسینعلی و یارانش به شهر عکّا ـ در فلسطین ـ تبعید گردیدند و با بخشش مال فراوان تلاش و سیعی را برای انتشار این فرقه خرافی در ایران و فلسطین انجام دادند .
حسینعلی برای خویشتن لقب « بهاء » را برگزید ؛ لذا یاران و پیروانش به نام « بهائیان » معروف شدند . لازم به ذکر است که بهائیت از نظر اصول و فروع از اسلام جدا است . بهائیان خود را مسلمان نمی شمرند بلکه خویش را پیروان آیین دیگری به نام « بهائیت » می دانند .
این حزب سیاسی ـ که به لباس دین درآمده است ـ در برخی از کشورهای اسلامی و غربی منتشر گردید و آمریکا و روسیه در نشر و ترویج این دین خرافی به زیان اسلام و مسلمانان متحد گردیدند. لذا می بینیم که بهائیت و بهائیان در هر نقطه ای از جهان که امریکا نفوذ دارد دیده می شود و در هر نقطه از کشورهای اسلامی که نفوذ امریکا کم می شود بهائیت نیز کم می شود .
آنچه گذشت خلاصه ای از تاریخ باب و بهائیت و بهائیان بود که ما به مناسبت نقل کردیم . تاریخ آنان این مقدار خلاصه نمی شود ؛ چرا که تاریخ این حزب ، آکنده از پستی ها و زشتی هایی است که از شنیدن آن بر چهره انسانیت عرق شرم می نشیند .4
مدعیان دروغین دیگر نیز ادّعای مهدویّت داشته اند که نمی دانیم از کدامیک از اقسام سه گانه ای که نام بردیم می باشند . اینک نام برخی از آنان :
1- عبیدالله المهدی بن محمد حبیب بن الامام جعفرالصّادق «علیه السلام»:
او مؤسس دولت فاطمی در کشور مغرب بود که از مصر شروع می شد و به مغرب دور ختم می شد .
2- محمد بن عبدالله بن تومرت علوی حسنی :
او به مهدی هَرَعی معروف بود . اصل وی از کوه سوس در دورترین شهرهای مراکش بود . دولتی عظیم را در اوائل قرن ششم هجری تأسیس نمود. به هنگام وفات فردی به نام عبدالمؤمن را جانشین خود معرّفی نمود . او نیز به جای محمدبن عبدالله نشست و دولتی را ـ که به نام دولت عبدالمؤمن معروف شد ـ پایه گذاری نمود .
3- عباس فاطمی :
در مغربِ دور در آخر سدة هفت قمری ظاهر گردید و ادّعای مهدویّت نمود.
4- سیّد احمد :
در یکی از شهرهای هند در سال 1243 ق ظاهر گردید .
5- محمد بن علی بن محمد سنوسی :
در الجزائر در کوه سنوس در حدود سال 1211 متولد شد . مذهبی را تأسیس نمود و در لیبی سکنی گزید . پسرش جانشین وی شد.
6- غلام احمد قادیانی :
در حدود سال 1249 ه‍ .ق . در قادیان از شهرهای پنجاب پاکستان متولّد گردید . پیروانش در شهر وی و منطقه پنجاب و کشمیر و بمبئی و دیگر شهرهای هند و شهرهای عربی و زنگبار زیاد شدند .
7- محمد احمد مهدی سودانی :
به وی متمهدی گفته می شود . او ادّعا نمود که امام دوازدهم است که قبلاً یکبار دیگر هم ظهور نموده است . وی اهالی تحت ستم سودان را به ظهور مهدی منتظر بشارت می داد که آنان را از پرداخت مالیاتی که دولت آن روز سودان از آنان می گرفت نجات می بخشد. لذا اسم حضرت مهدی منتظر «علیه السلام» را در اجتماعات پخش می نمود . روزی از وی پرسیدند :
شاید تو خود مهدی منتظر باشی؟
وی پاسخ داد :
آری ... من همون هستم .
سپس شروع به پخش تعالیم خود نمود . خبر وی در خارطوم و اطرافش پخش شد ، قبائل بقّاره وی را پذیرفتند. با انگلیس جنگید و پیروز گردید. وی در اثر تب حدود سال 1308 هجری قمری از دنیا رفت.
آری... هر کدام از اینان شرح حال مفصّلی دارد و ما به خاطر رعایت اختصار به همین اندک اکتفا نمودیم.
خلاصه کلام آنکه ، ادعای مهدویت بازیچه ای در دست فرصت طلبان گردید که تلاش می کردند به هر وسیله ممکن به اهداف شخصی خود و یا اهداف استعماری دست بیابند . درست است که بگوئیم این کسانی که ادّعای مهدویّت نمودند ، مرتکب گناهی غیر قابل بخشایش گردیدند چرا که آنان با اعتقادات مردم بازی کرده خواستند که باطل را زنده کنند و حق را بمیرانند و آبروی شیعه و تشیع را نیز لکه دار کنند و بین پیروان ائمه اهل البیت «علیهم السلام» جدائی ایجاد نموده راه را برای هر مخالف و ریشخند کننده و دشمنی بازنمایند تا آنچه را که می خواهند بنویسند و بگویند . گمراه نمودن مردم و از طریق مستقیم منحرف کردن و به مذهبهای ساختگی رسوا کشاندن ایشان را به همه اینها بیفزایید.
مدعیان دروغین نیابت یا وکالت
از عجائب‌ روزگار انکه‌ تعدادی‌ از یاران‌ حضرت‌ هادی‌ و حضرت‌ عسکری‌ علیهماالسلام‌ برای‌ خویشتن‌ سرنوشت‌بدی‌ را انتخاب‌ نموده‌ از راه‌ مستقیم‌ منحرف‌ گردیند، با آنکه‌ سوابق‌ درخشانی‌ داشتند و مکرر به‌ ملاقات‌ و زیارت‌حضرات‌ عسکریین‌ علیهما السلام‌ مشرف‌ گردیند بودند و ازتباطشان‌ با آن‌ دو بزرگوار شدید بود و احادیث‌ زیادی‌ از ان‌دو امام‌ می‌شنیدند، حتی‌ برخی‌ از آنان‌ کتابهائی‌ تالیف‌ نموده‌ در آن‌ کتابها احادیثی‌ را که‌ از آن‌ دو امام‌ و یا از یکی‌ از آنان‌شنیده‌ بودند ثبت‌ کرده‌اند.
ما انگیزه‌ و علتی‌ برای ا نحراف‌ آنان‌ جز تأمین‌ منافع‌ شخصی‌ نمی‌شناسیم‌ و جز طمع‌ در اموال‌ - همان‌ حقوق‌ شرعیه‌ای‌که‌ شیعه‌ آنهارا به‌ نواب‌ اربعه‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ می‌داد - و نیز ریاست‌ دوستی‌ و شهرت‌طلبی‌ و آنگاه‌، بااستفاده‌ از آن‌ مقام‌، تسلط‌ بر تمام‌ منافع‌ شیعه‌ و تبعیت‌ از هوای‌ نفس‌ که‌ انسان‌ را از حق‌ باز می‌دارد. سرانجام‌ کار آنان‌این‌ شد که‌ لعنت‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ شامل‌ حال‌ آنان‌ گردید، لعنتی‌ که‌ اندام‌ از شدتش‌ به‌ رعشه‌ در می‌اید وقلب‌ از غلظتش‌ می‌لرزد.
طبیعی‌ است‌ که‌ آن‌ دروغگویان‌، مشکلات‌ فراوان‌ عقیدتی‌ و اجتماعی‌ را در جامعة‌ شیعه‌ ایجاد نموده‌ بودند، مضافاً بر انکه‌ افکار نواب‌ حقیقتی‌ را به‌ خود مشغول‌ می‌داشتند، چرا که‌ وقتی‌ یک‌ فرد منحرف‌ العقیده‌ دعوی‌ وکالت‌ و یا نیابت‌ از طرف‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ نماید، این‌ ادعا اولا باعث‌ زشت‌ جلوه‌ دادن‌ مسیر امام‌ می‌گردد، و ثانیاًموجب‌ رقابت‌ او با نائب‌ واقعی‌ خواهد شد.
این‌ مشکلی‌ است‌ که‌ سکوت‌ کردن‌ در برابرش‌ صحیح‌ نمی‌بود و می‌بایست‌ در تدارک‌ مطلب‌ و کشف‌ حقیقت‌ وبرداشتن‌ نقاب‌ از چهره‌ حق‌ و رسوا کردن‌ مدعی‌ دروغگو بود. اکنون‌ بخشی‌ از این‌ داستان‌:




تاریخ : دوشنبه 89/1/16 | 7:59 عصر | نویسنده : منتظر مهدی(مسافر)
1 - حسن‌ شریعی‌
ابو محمد سریعی‌ از یاران‌ امام‌ هادی‌ و امام‌ عسکر علیهماالسلام‌ بود و به‌ دروغ‌ ادعا نمود که‌ نائب‌ حضرت‌ حجت‌ علیه‌السلام‌ می‌باشد، در حالی‌ که‌ هیچگونه‌ صلاحیتی‌ برای‌ این‌ منصب‌ نداشت‌ و بر خدای‌ تعالی‌ دروغ‌ بست‌. او اموری‌ رابه‌ ائمه‌ نسبت‌ می‌داد که‌ در شأن‌ آنان‌ نبود و آن‌ بزرگواران‌ از آن‌ امور و نسبت ها بیزار بودند. آنگاه‌ از وی‌ کفر و الحادی‌ ظاهرگردید‌ و از حضرت‌ ولی‌ عصر ارواحنا فداه‌ توقیعی‌ بر دست‌ نائب‌ سوم‌ جناب‌ حسین‌ بن‌ روح‌ نوبختی‌ شرف‌ صدوریافت‌ که‌ در آن‌ وی‌ را لعنت‌ فرمود و از او بیزاری‌ جسته‌ بودند. شیعیان‌ نیز وی‌ را لعنت‌ کرده‌ از او بیزاری‌ جستند.
2 - محمد بن‌ نُصَیر نُمَیری‌
از یاران‌ حضرت امام‌ حسن‌ عسکری‌ علیه‌ السلام‌ بود. هنگامی‌ که‌ حضرتش‌ ازدنیا رفتند به‌ دروغ‌ و تزویر ادعا کرد که‌نائب‌ امام‌ عصر علیه‌ السلام‌ است‌، ولی‌ خدای‌ تعالی‌ - آنگاه‌ که‌ از او عقیده‌ الحاد ظاهر گردید‌ - رسوایش‌ ساخت‌.نائب‌ دوم‌، جناب‌ محمد بن‌ عثمان‌ او را لعن‌ نموده‌ از وی‌ بیزاری‌ جستند.
این‌ ملعون‌ مدعی‌ خدایی‌ حضرات‌ امامان‌ هادی‌ و عسکری‌ علیهماالسلام‌ بود و ادعا می‌نمود که‌ پیامبری‌ است‌ که‌ ازسوی‌ حضرت‌ هادی‌ علیه‌ السلام‌ برگزیده‌ و فرستاده‌ شده‌ است‌!
وی‌ تناسخ‌ را معتقد بود و به‌ مباح‌ بودن‌ زناشوئی با محارم‌ و همچنینی‌ لواط‌ فتوی‌ مید اد. می‌گفت‌ که‌ این‌ عمل‌ برای‌فاعل‌ از جمله‌ لذات‌ و شهوت‌ها محسوب‌ شده‌ برای‌ مفعول‌ نیز وسیله‌ تواضع‌ و فروتنی‌ است‌.
یکبار دیدند که‌ غلامش‌ بر پشت‌ او بود. وقتی‌ وی‌ را در این‌ عمل‌ شنیع‌ مورد سرزنش‌ قرار دادند، اظهار داشت‌ که‌ این‌عمل‌ از لذات‌ است‌ و از سوئی‌ دیگر نشانة‌ تواضع‌ و از بین‌ رفتن‌ تکبر و خودخواهی‌ است‌.
ما به‌ ذکر همین‌ مقدار از اعمال‌ شرم‌ آور - که‌ صحنة‌ زندگی‌ این‌ مرد را سیاه‌ نموده‌ از خبث‌ باطن‌ وی‌ و انحراف‌ و سوءعاقبتش‌ حکایت‌ می‌کند - بسنده‌ می‌نمائیم‌.

3 - احمد بن‌ هلال‌ عبرتائی‌
به‌ «عبرتا» منسوب‌ است‌ که‌ آبادی‌ بزرگی‌ در حوالی‌ نهروان‌ بین‌ بغداد و واسط‌ است‌. او را از یاران‌ حضرت‌ هادی‌ علیه‌السلام‌ و برخی‌ از یاران‌ حضرت‌ عسکری‌ علیه‌ السلام‌ دانسته‌اند و.
به‌ هر حال‌ این‌ مرد، معروف‌ و مشهور به‌ غلو و لعن‌ شده‌ است‌. در اوائل‌ امر از یاران‌ مورد اعتماد حضرت‌ عسکری‌علیه‌ السلام‌ و نزدیکان‌ آن‌ حضرت‌ به‌ شمار می رفت‌. وی‌ کسی‌ بود که‌ ائمه‌ احادیث‌ را نقل‌ نمی‌نمودند و پنجاه‌ و چهاربار نیز حج‌ به‌ جا آورده‌ بود که‌ از ناحیه‌ حضرت‌ عسکری‌ علیه‌ السلام‌ درباره‌ وی‌ نکاهش‌ فراوانی‌ وارد شد. حتی‌ درمورد او فرمودند:
«از این‌ صوفی‌ متظاهر بپرهیزید»
لازم‌ به‌ ذکر است‌ که‌ دقیقاً نمی‌دانیم‌ این‌ توقیع‌ از حضرت‌ عسکری‌ علیه‌ السلام‌ درباره‌ وی‌ نازل‌ گردیده‌ است‌ و یا ازفرزندان‌ بزرگوار آن‌ امام‌ یعنی‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌.
ابن‌ هلال‌ در زمان‌ نائب‌ دوم‌ جناب‌ محمد بن‌ عثمان‌ می‌زیست‌. ولی‌ نیابت‌ آن‌ بزرگوار را منکر گردید و بر این‌ انکاراصرار نیز می‌ورزید. پی‌ توقیعی‌ از ناحیه‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ دائر بر لعن‌ و برائت‌ از وی‌ صادر گردید. از این‌ پس‌بود که‌ وی‌ به‌ صورت‌ مردی‌ ناصبی‌ و دشمن‌ در آمد. لذا شیعه‌ نیز او را لعنت‌ نموده‌ از او بیزاری‌ جستند.
پس‌ از هلاکت‌ عبرتائی‌، توقیعی‌ دیگر از ناحیه‌ مقدس‌ امام‌ عصر علیه‌ السلام‌ شرف‌ صدور یافت‌ که‌ شامل‌ بدگوئی‌ واعلان‌ بیزاری‌ فزونتر بود. علت‌ آن‌ نیز - چنانکه‌ گفته‌اند - این‌ بود که‌ برخی‌ از افراد شیعه‌ آنچه‌ را که‌ در نکوهش‌عبرتائی‌ وارد گردیده‌ بود انکار نموده‌ بودند. لذا از قاسم‌ بن‌ علا - که‌ از وکلاء حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ بود -خواستند که‌ نامه‌ای‌ به‌ محضر امام‌ علیه‌ السلام‌ نوشته‌ درستی‌ خبر انحراف‌ وی‌ رامؤکداً از حضرتش‌ جویا شود واستفسار موضوع‌ نماید تا دلها را آرام‌ سازد. پاسخی‌ که‌ از ناحیه‌ مقدسه‌ صادر شد این‌ بود که‌ فرمودند:
«...امر ما درباره‌ آن‌ متظاهر، ابن‌ هلال‌ که‌ خدایش‌ نیامرزد چنانکه‌ مید انی‌ صادر گردید‌. او - که‌ هیچگاه‌ خدای‌ گناه ‌وی‌ را نیامرزد و از لغزش‌ هایش‌ درنگذرد - در کار ما بدون‌ اجازه‌ و رضایت‌ ما دخالت‌ می‌نمود. وی‌ به‌ رأی‌ خود مستندبود...فرمان‌ ما را - جز آنچه‌ به‌ دلخواه‌ و مطابق‌ هوای‌ نفسش‌ بود - انجام‌ نمی‌داد. خدای‌ تعالی‌ بدین‌ کار او را به‌ آتش‌جهنم‌ در اندازد. ما در برابر کارهای‌ وی‌ صبر کردیم‌ تا انکه‌ خدای‌ متعال‌ به‌ دعای‌ ما، رشته‌ حیات‌ او را قطع‌ فرمود. ما درزمان‌ خود او، خبر (انحراف‌) وی‌ را که‌ خدایش‌ نیامرزد به‌ گروهی‌ از دوستانمان‌ داده‌ بودیم‌ و به‌ آنان‌ امر کرده‌ بودیم‌ که‌این‌ مطلب‌ را به‌ خواص‌ از دوستانمان‌ برسانند. ما از ابن‌ هلالا که‌ رحمت‌ خدا شامل‌ حالش‌ مباد و از هر که‌ از وی‌ برائت‌نجوید به‌ خدای‌ تعالی‌ برائت‌ می‌جوئیم‌.
به‌ آنچه‌ که‌ از حال‌ این‌ بدکار، تو را آگاه‌ یافتم‌، تو نیز اسحاقی‌ سلمه‌ الله‌ و اهل‌ بیت‌ او و تمام‌ کسانی‌ که‌ در مورد او ازتو پرسیده‌اند خواهند پرسید. اعم‌ از آنکه‌ اهل‌ شهر او باشند و یا غیر شهر او - و هر که‌ می‌شود خبر داد، آگاه‌ گردان‌، که ‌هیچیک‌ از دوستان‌ ما را عذر و بهانه‌ای‌ در شک‌ کردن‌ درباره‌ آنچه‌ که‌ افراد مورد اعتماد ما از ما روایت‌ نموده‌اند، نیست‌.ایشان‌ دانسته‌اند که‌ ما سرّ خودمان‌ را با آنان‌ در میان‌ می‌گذاریم‌، و آنان‌ را حاملان‌ راز خود نموده‌ایم‌ و آنچه‌ را که‌ مواقع‌می‌شود، به‌ خواست‌ خداوند می‌دانیم‌.»
توقیع‌ سومی‌ نیز از حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ در نکوهش‌ عبرتائی‌ صادر گردیده‌ است‌.
4 - محمد بن‌ علی‌ بن‌ بلال‌
ابوطاهر محمد بن‌ علی‌ بن‌ بلال‌ در ابتدای‌ کار زد امام‌ حسن‌ عسکری‌ علیه‌ السلام‌ فردی‌ مورد اعتماد بود ولی‌ پس‌ از آن‌منحرف‌ گردید و ادعا نمود که‌ وکیل‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ است‌. او نیابت‌ نائب‌ دوم‌ حضرت‌ یعنی‌ جناب‌ محمدبن‌ عثمان‌ را منکر گردید در اموالی‌ که‌ نزد وی‌ جمع‌ شده‌ بود تا به‌ حضرت‌ برساند، خیانت‌ نمود.
با وجود آنکه‌ نائب‌ دوم‌، راه‌ ملاقات‌ را با حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ آسان‌ نموده‌ بود و امام‌ علیه‌ السلام‌ به‌ وی‌ فرمودبودند اموال‌ را به‌ نائبشان‌ ردّ کند، در دشمنی‌ و انحراف‌ خود باقی‌ ماند. پایان‌ کارش‌ آن‌ شد که‌ توقیعی‌ از ناحیه‌ مقدسه‌حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ دائر بر لعن‌ و بیزاری‌ از وی‌ - در ضمن‌ گروهی‌ دیگر، از جمله‌ حلاج‌ و شلمغانی‌ - صادرگردید. پناه‌ به‌ خدا می‌بریم‌ از عاقبت‌ بد.
5 - حسین‌ بن منصور حلاج‌
شیطان‌ بود و چه‌ شیطانی‌!! امت‌ اسلام‌ ده‌ قرن‌ گرفتار او بود و رشته‌ این‌ بلا و گرفتاری‌ تا امروز نیز امتداد یافته‌ است‌. باوجود آشکار بودن‌ کفر و انحراف‌ وی‌، همواره برخی‌ از کج‌ فکران‌ و کج‌ اندیشان‌، خود را از هواداران‌ و ستایندگان‌ ومعتقدان‌ به‌ عقاید فاسد وی‌ شمرده‌اند، «نوریان‌ مر نوریان‌ را جاذب‌ اند»
مورخان‌ در اصل‌ و شهر وی‌ اختلاف‌ نموده‌اند. برخی‌ گفته‌اند، وی‌ از اهل‌ نیشابور، در خطة‌ خراسان‌ بود. مرو وطالقان‌ و ری‌ نیز گفته‌اند.
مورخان‌ و محدثان‌ از وی‌ گفتگو نموده‌ و وی‌ را از جمله‌ دروغگویان‌ جعال‌ و حیله‌ گران‌ شعبده‌ باز به‌ شمار آورده‌اند.وی‌ صوفی‌ می‌نمود و مدعی‌ دانستن‌ همة‌ علوم‌ بود - حال‌ آنکه‌ هیچ‌ علمی‌ را نمی‌دانست‌ - و به‌ رنگهای‌ مختلف‌ درمی‌آمد، یعنی‌ نزد شیعه‌ تشیع‌ می‌نمود و نزد اهل‌ تسنن‌ و جماعت‌ سنی‌ بودن‌، از ناحیه‌ مقدسه‌ حضرت‌ ولی‌ عصرارواحنا فداه‌ توقیعی‌ در لعن‌ و بیزاری‌ از وی‌ صادر گردید.
با این‌ وصف‌، تعجبی‌ نیست‌ که‌ بر برخی‌ از افراد شیعه‌ امر مشتبه‌ گردد. آنهادر مدح‌ وی‌ مبالغه‌ نمودند و از زشتکاری‌هاو انحرافات‌ وی‌ و از آنچه‌ در ذم‌ او وارد گردیده‌ و توقیعاتی‌ مه‌ در لعن‌ و برائت‌ وی‌ صادر شده‌، غفلت‌ ورزیدند.
از جمله‌ انحراف‌ وی‌ انکه‌: او به‌ حول‌ معتقد بود، یعنی‌ مدعی‌ بود که‌ خدایت‌ عالی‌ در او حول‌ نموده‌ است‌! بر هیمن‌مبنا ادعای‌ الوهیت‌ و ربوبیت‌ می‌نمود!
یک‌ بار به‌ شر قم‌ - در ایران‌ - رفته‌ ادعا نمود که‌ فرستاده‌ حضرت‌ مهدی‌ علیه‌ السلام‌ و وکیل‌ آن‌ بزرگوار است‌ ولی‌ مردم‌را به‌ خواری‌ و سبکی‌ راندند.
شیخ‌ بهائی‌ در کشکول‌ چنینی‌ فرماید:
«حسین‌ بن‌ منصور حلاج‌ کسی‌ است‌ که‌ اهل‌ بغداد بر مباح‌ بودن‌ خون‌ وی‌ اجماع‌ نمودند با حضور خود او نوشته‌اند تهیه‌ کرده‌ درآن‌ به‌ انحراف‌ وی‌ شهادت‌ دادند. آن‌ را یکایک‌ امضا می‌نمودند و او می‌گفت‌:
«از خدا بترسید از اینکه‌ خون‌ مرا بریزید» این‌ کلمه‌ را دائماً تکرار می‌نمود و آنان‌ نیز همچنان‌ به‌ نوشتن‌ ادامه‌ می‌دادند.
آنگاه‌ فرمان‌ دستگیری‌ وی‌ صادر شد. وی‌ را به‌ زندان‌ بردند. مقتدر عباسی‌ امر کرد او را به‌ رئیس‌ پلیس‌ تحویل‌ دهند که‌به‌ وی‌ هزار ضربه‌ تازیانه‌ بزند تا بمیرد. اگر نمرد هزار تازیانه‌ دیگر بر او وارد کند تا بمیرد. سپس‌ او را گردن‌ بزند.
او را به‌ باب‌ الطاق‌ آوردند. آنجا که‌ گروه‌ کثیری‌ از مردم‌ جمع‌ شده‌ بودند تا ا ورا تماشا کنند. به‌ وی‌ هزار تازیانه‌ زدند بعد دست‌ و پای‌ او را قطع‌ کردند و سرش‌ را بریدند و بدنش‌ را سوزاندند و سرش‌ را بر روی‌ پل‌ نصب‌ نمودند ایم‌ کار درسال‌ 309 ق‌ واقع‌ شد.»





  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان