روی تو گل انداخت ز شرم گنه ما
ما از گل روی تو خجالت نکشیدیم
رفتیم و دویدیم همه عمر و نگفتیم
دنبال که بودیم به سوی که دویدیم
عالم همه جا بود محیط کرم تو
افسوس که ما قطره ای از ان نچشیدیم
یک عمر دویدیم وبه کوی ات نرسیدیم
دل از تو شکستیم ولی دل نبریدیم
بودیم سرافراز به مهر تو هماره
هر چند ز بار گنه خویش خمیدیم
مولای منی یابن طه آقای منی یابن طه
من به غیر از تو نخواهم چه بدانی چه ندانی
از درت روی نــتـابـم ، چه بـخـوانی چـه بـرانـی
دل من میـل تـو دارد ، چه بجـویـی چه نجویـی
دیده ام جـای تو باشد ، چه بمـانی چه نمـانی
من که بیمار تو هستم،چه بپرسی چه نپرسی
جــان به راه تو سپــارم ، چه بـدانی چه نـدانی
می توانـی به هــمه عمــر دلــــم را بفـریبــی
دل من سـوی تـو آیــد ، بــزنــی یـا بـپـذیـــری
جانی از بهر تو دارم، چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تو دارد ، چه بخوانی چه نخوانی
از خود حدیثی را روایت کرده باشی
پس مردمکهای نگاه ما عقیم ا ند
تو حاضری بی آنکه غیبت کرده باشی!!!.....
به راستی که دنیا نبودنت را فریاد می زند...ندیدنت را...
بیا که چشمها خسته اند از این همه ریا...
بیا که به یقین تو همان حقیقت نهفته ای
که طلوعت تمام تاریکی ها را از بین می برد...
بیا ای مهدی موعود...
بیا ای آرام دل...
دیگر چگونه بخوانمت؟دل از این تنهاتر!
از این شکسته تر!تو بگو آقا جان
چگونه صدایت کنم
تا نگاهم کنی؟
چگونه به انتظار بنشینمتا لحظه ای قدم بر چشمانم بگذاری؟
چگونه مهدی جان؟چگونه؟
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو می گویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو
اماخاک این ویرانه ها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد
عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرمای
خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر می کشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
گُل میشکفد دم به دم از خاک به پایت
هم ریشة باران و بهار است صدایت
در ذهن عطش، چشمهتر از چشمه گذشتی
پیداست در آرامش گُلها، رَد پایت
از نسل کدامین شب مطبوع بهاریست
آن گیسوی آشفتة در باد رهایت؟
با آتشم آمیخت نگاهی که تو کردی
بر خرمن من شعله چکید از مژههایت
بر چهره بخوان شرح مرا قطره به قطره
اشکم همه را ترجمه کردهست برایت
امشب غزلم را صلة چشم تو کردم
ای شعرترین، شعرترین شعر فدایت!
در هر غزلم با تو طلوعیست دوباره
هان! تا غزل بعد سپردم به خدایت
با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست
ای سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست
پر می کشی و وای به حال پرنده ایی
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست
ایینه ایی و اه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست
تو بزرگواری و همه رو دوست داری
السلام علیک یا صاحب الزمان
مـــــه مـــن نقاب بگشا ز جمال کبریایی ... که بتــــان فرو گذارند اســـاس خــودنمایی
شده انتظارم از حد چه شود زدر درآیـی ... زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
کاش از لطف شبی یاد ز ما میکردی
یاد از عاشق افتاده ز پا میکردی
کاش بیمار فراقت که ز پا افتاده
با نگاه ملکوتی تو دوا میکردی
کاش میآمدی با یک نظر ای نخل امید
گره از کار من زار تو وا میکردی
کاش یک شب تو برای فرجت مالک من
با دل سوخته خویش دعا میکردی
همچو باران به سر همه بلا میبارد
کاش میآمدی و دفع بلا میکردی
پرچم ظلم برافراشته شد در همه جا
کاش تو پرچمی از عدل بپا میکردی
کاش یک روز رضایی ز وفا
مهدی فاطمه از خود تو رضا میکردی
آقا شنیدم لاله ها را دوست داری
آینه های آشنا را دوست داری
با یاد قرآنی که بر نی خوانده می شد
صوت مناجات و دعا را دوست داری
آقا! شنیدم نی حکایت کرد از تو
می گفت دل های رها را دوست داری
آقا! شنیدم در مقام آسمانها
تنها مقام کربلا را دوست داری
از اهل بیتت? از دلت پیداست بسیار
آتش گرفتن در خدا را دوست داری
آقا اگر چه این لیاقت را نداریم
اما بگو آیا تو مارا دوست داری؟؟؟
ای سبز پوش کعبه دل ها ظهور کن
از شیب تند قله غیبت عبور کن
درد فراق روی تو ما را زغصه کشت
چشم انتظار عاشق خود را صبورکن
شاید گناه خوب ندیدن از آن ماست
فکری برای روشنی چشم کور کن
یک شب بیا برای رضای خدا خودت
غمنامه های سینه ما را مرور کن
یک شب بیا به خلوت دل های بی قرار
جان را زشوق آمدنت پر سرور کن
ای گل ز یمن مقدم خود باغ سینه را
لبریز از طراوت و عطر حضور کن
آقا! به جان مادر پهلو شکسته ات
دل را زتنگنای غم و غصه دور کن
ای آفتاب مشرقی ام? شام واپسین
تاریکی وجود مرا غرق نور کن
خلوت نشین باور تنهایی ام تویی
ای سبز پوش کعبه دل ها ظهور کن
.: Weblog Themes By Pichak :.