تاریخ : دوشنبه 89/1/23 | 4:47 عصر | نویسنده : منتظر مهدی009(حسین)
گُل میشکفد دم به دم از خاک به پایت
هم ریشة باران و بهار است صدایت
در ذهن عطش، چشمهتر از چشمه گذشتی
پیداست در آرامش گُلها، رَد پایت
از نسل کدامین شب مطبوع بهاریست
آن گیسوی آشفتة در باد رهایت؟
با آتشم آمیخت نگاهی که تو کردی
بر خرمن من شعله چکید از مژههایت
بر چهره بخوان شرح مرا قطره به قطره
اشکم همه را ترجمه کردهست برایت
امشب غزلم را صلة چشم تو کردم
ای شعرترین، شعرترین شعر فدایت!
در هر غزلم با تو طلوعیست دوباره
هان! تا غزل بعد سپردم به خدایت
.: Weblog Themes By Pichak :.