دل به داغ بی کسی دچار شد نیامدی
چشم ماه و آفتاب تار شد نیامدی
سنگهای سرزمین من در انتظار تو
زیر سم اسبها غبار شد نیامدی
چون عصای موریانه خورده دستهای من
زیر بار درد ، تار و مار شد ، نیامدی
ای بلندتر ز کاش و دورتر ز کاشکی
روزهای رفته بی شمار شد نیامدی
عمر انتظار ما حکایت ظهور تو
قصه بلند روزگار شد نیامدی
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که بر آید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
آینه در آینه
شـعــلـه به عالم زند شور پریشانی ام
شب همه شب تا سحر شعله کشم از غمت
شعله کشم از غمت لعل بدخشانی ام
مست نگاه توأم غرقــه بــه دریـــای چشــــم
غـرقه به دریای چشم یوسف کنعانی ام
چــشــم تــو از مــــن ربـود صبر و توان و قرار
پـــرسه بــه هــر سو زنم، باد بیابانی ام
نـــای دلم می زند بوسه بــه مــوج عــطــش
زانــکــه دود خــون تـاک در رگ توفانی ام
آیـنـه در آیـنـه نــقــش تــو را زد رقــــــــــــم
تــا بــه کـــدامـین مسیر باز بچرخانی ام
خــیــره بــه آدیــنــه ام تــا کــه نمایان شوی
در دل آدیـنـه هــا چـــنــد بــســوزانی ام
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده می آید کسی
کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی
خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی
ای چشم تو پناه تمام اشارهها
هر شب نشستهام لب بام نظارهها
شاید بیابمت وسط این ستارهها
هر روز بر دهان جهان تازه میشوی
تکرار میشود نفسات بر منارهها
ای ساحل غریب! کجایی که سالهاست
رؤیای من رها شده بر تخته پارهها
در جست و جوی قُلّة تو، زیر پای من
چون پنج تخته سنگ حقیرند قارهها
محراب خم شده است به تعظیم چشم تو
ای چشم تو پناه تمام اشارهها
عطر تو را گذاشتهام بر دریچهها
نام تو را نگاشتهام بر جدارهها
با چاهها نشد که شبی درد دل کنم
باید گذشتن از سر این خون نگارهها
شکی نداشتم که برازندة تو نیست
پیراهنی که دوختم از استعارهها
تن کندهام مگر که مرا جاودان کنی
با این غزل، برای تمام هزارهها
محو توام امشب خبـر از خویش ندارم
هر چند که آواره این فاصله زارم
یکبار دگر شور تو جاری شده , در من
یکبار دگر و هم تو برده است قرارم
آنسان که به مضراب , تو را زمزمه کردم
لبریز شد از گام تو آواز دو تارم
تقدیر چنان کرد که تا پای شکستن
هرگز سخن از نقض تو در بین نیارم
امید بر آن داشت که تا گاه رسیدن
چون عقربه ای ثانیه ها را بشمارم
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
یا مهدی جان:
دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود
کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟
این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود
حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود
در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود
تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود
شاعر: وحید قاسمی

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان
- اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
- آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!
«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!
آقا اجازه!....................................................
..........................................................
باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...

رها کنید دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نکشد ، وصل می کشد ما را
تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما
ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را
شراره های دلم اشک شد ز دیده چکید
ببین چگونه به آتش کشید، دریا را
قسم به دوست که یک موی یار را ندهم
اگر دهند به دستم ، تمام دنیا را
به شوق انکه ز کوی تو ام نشان آرد
به چشم خویش کشیدم غبار صحرا را
جنون کشانده به جایی مرا که نشناسم
طریق کعـبه و بتخانه و کلیسا را
تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم
اگر به خانه تاریک من نهی پا را
ببر سلام، ز من آن عزیز زهرا را
.: Weblog Themes By Pichak :.