تاریخ : چهارشنبه 89/2/8 | 9:14 عصر | نویسنده : منتظر مهدی007(طلوع)

ای آفتاب نور چرا طلوع نمی کنی؟

گوش بشر پر شده از باطل و همهمه

تنها تویی امید بشر یا بن فاطمه

یک ره نظر کن به علمدار علقمه

گویی که با درفش تو دارد مکالمه

ای انتهای سلسله ی اولیا همه

ای آفتاب نور چرا طلوع نمی کنی؟




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 11:47 عصر | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)


خدا یک شب، کمی پرواز از روی درخت آسمانش چید، دستم داد
سپس او مشتی از احساس، قرصی نان و غم در بقچه ای پیچید، دستم داد

من آن شب سرخوش از آن هدیه های آسمانی گریه می کردم، نمی دانم
چرا یک عابر شبگرد آمد با سخاوت، سکه تردید دستم داد

زبان اشتهای شعرهایم زود تاول زد، حرام از سفره می خوردم
خدا آن لقمه های نانجیب واژه را با سفره اش برچید، دستم داد

دلم در کوچه های غربتی وامانده از چشمان این مردم رها می شد
سکوتی مرگ زا، حالات سردرگم، به زیر شاخه یک بید دستم داد

کسی از دور می آمد، شبیه سایه ای مبهم، نگاهش گرم و آبی بود
و بوی مهربانی داشت دستانش، و او یک گل - گل امید - دستم داد

تغافل بر شکاف زخم های باورم، گویا نمک می زد، ولی آخر
پشیمانی برای درس عبرت، کوخی از ویرانه جمشید، دستم داد

هزار آئینه در دستم به استقبال یک احساس بالا دست می رفتم
خدا آن جا دوباره مشتی از احساس های تا ابد جاوید دستم داد

 




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 9:20 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

در رهت به انتظار , صف به صف نشسته اند

کاروانی از شهید , کاروانی از بهار

 

ای بهار مهربان , در مسیر کاروان

گل بپاش و گل بپاش , گل بکار و گل بکار

 

بر سرم نمی کشی , دست مهر اگر , مکش

تشنه محبتند , لاله های داغ دار

 

دسته دسته گم شدند , مهره های بی نشان

تشنه تشنه سوختند , نخل های روزه دار
 
می رسد بهار و من , بی شکوفه ام هنوز
آفتاب من , بتاب ! مهربان من , ببار !




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 2:26 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)


 

یک روز نسیم خوش خبر می آید

 بس مژده به هر کوی و گذر می آید

 عطر گل عشق در فضا می پیچد

  می آیی و انتظار سر می آید . . .




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 1:49 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)

یا صاحب الزمان

 

هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است / پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است

با خبر باشــید ای چشم انتظاران ظهــــور / بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است

اللهم عجل لولیک الفرج




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 1:2 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)


گر نیایی فقیر می میرم

 

مثل دنیا حقیر می میرم

 

چون کبوتر که در قفس حبس است

 

تک و تنها اسیر می میرم

 

ای شکوه ترنم باران

 

در فراقت کویر می میرم

 

توی شهر دلم زمین لرزه است

 

زیر آوار پیر می میرم

 

بی تو زجرآور است جان کندن!

 

وای بر من؛ چه دیر می میرم!

 

تو بیا، می خورم قسم به خدا

 

چون بگویی بمیر، می میرم

 

«مهدیا» ای تمام هستی من

 

گر نیایی فقیر می میرم







تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 12:39 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)

 

آقا بیا به خاطر باران ظهور کن

ما را از این هوای سراسیمه دور کن

 

وقتی برای بدرقه ی عشق می روی

از کوچه های خسته ی ما هم عبور کن

 

افسرده ار هجوم هوس های عالمیم

آقا دل شکسته ی ما را صبور کن

 

آقا بیا به حرمت مفهوم انتظار

اشعار ساده ی ما را مرور کن

 

کی می رسد شبی که تو از راه می رسی

این باغ های شب زده را غرق نور کن

 

یا صاحب الزمان قدمت خیر ، العجل

یعنی که ، ای تمام عدالت ظهور کن



تاریخ : یکشنبه 89/2/5 | 12:58 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب،

از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.

 

آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،

دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.

 

آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند

عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.

 

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند

«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!

 

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،

«آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

 

باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!

آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب....




تاریخ : یکشنبه 89/2/5 | 12:56 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟

تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است

 

نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود

گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است

 

گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات

به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است

 

به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را

شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است




تاریخ : یکشنبه 89/2/5 | 12:53 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

اگر چه روز من و روزگار می گذرد

دلم خوش است که با یاد یار می گذرد

 

چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است

قطار عمر که در انتظار می گذرد

 

به ناگهانیِ یک لحظه عبور سپید

خیال می کنم آن تک سوار می گذرد

 

کسی که آمدنی بود و هست، می آید

بدین امید، زمستان، بهار، می گذرد

 

نشسته ایم به راهی که از بهشت امید

نسیم رحمت پروردگار می گذرد

 

به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم

دو باره زیستنم زین قرار می گذرد

 

همان حکایت خضر است و چشمه ظلمات

شبی که از بَرِ شب زنده دار می گذرد

 

شبت همیشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار می گذرد




  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان