سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 89/1/30 | 8:14 عصر | نویسنده : منتظر مهدی007(طلوع)

نیمه شب در دل دهلیز خموش

 

ضربه پایی افکند طنین

 

دل من چون دل گل های بهار

 

پر شد از شبنم لرزان یقین

 

گفتم : آفتاب آمده  است

انتظار همه سر آمده است

 

به امید آن روز

 




تاریخ : دوشنبه 89/1/30 | 2:7 صبح | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

بال پروازم را..

تنهایی می شکند......

ومن....

در سادگی لبخندم..

وسعت واژه تنهایی خود را

 به دلت می گویم........

 *********

سالهاست...

 که در انتظارت.....

زیسته ام......

 دست های بهاری

وسرشار از نور تو....

می توانند مرا....

باطلوعی گسترده

زنده کنند

**********

ای سبز منتظر.....

ای نماز گاه مرثیه های هجران !

می خواهم

تکیه گاهم باشی....

همیشه کنارم بمان.....

                  نمی ترسم.....                

 ترس موقعیست که:

ایمانی  متزلزل شده باشد...

**********

احساس غریبی دارم...

توپناهگاه مطمئن من هستی

و من....

به تــــو....

مومـــــنم....

بی تو زیستن را....

بهانه ای نیست.....

تــــو.....

     باور رویش همه زیستن هایی......  

همیشه کنارم بمان.....




تاریخ : جمعه 89/1/27 | 10:59 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

 

دست های انتظارم را

 هدیه دامانت می کنم

 تو را به خود می کشانم

وجودم....

 آفتاب همیشگی می طلبد

 ای انتظار سبز عشق

جمعه هایم....

از تو خالیست....

و پراز سروده دستان توست

تو....نیستی

که ببینی....

چگونه...

شانه هایت را

برای گریه کردن گم کرده ام

وبا نبودنت

همه درها

به رویم بسته شده است

اینه ها....

هیچ انعکاسی را

تابش نمی کنند

واینک

با خیالت

انتهای تنهایی ام را

گرد گیری می کنم

 




تاریخ : جمعه 89/1/27 | 12:46 عصر | نویسنده : منتظر مهدی014(صدری)

مـژده‌ی آمـدنت قیمـت جـان می‌ارزد                             تاری از موی تو آقـا به جهـان می‌ارزد

یا صاحب‌الزمان!
می‌گویند درد انتظار مثل درد دندان است که تا به سر نیامده به عمق جان اثر می‌کند. ولی ای کاش درد انتظارت مثل هزاران درد دندان بود. درد فراقت بند بند وجودم را می‌گدازد. نمی‌دانم چه وقت این سوز هجران به سر خواهد آمد و آن لحظه‌ی باور نکردنی برایم به وقوع خواهد پیوست.
یا صاحب‌الزمان! تا کی در آسمان به پرنده خیره شوم؟ تا کی در پیاده‌روی نگرانی انتظار قدم زنم؟ تا کی گل‌های سرخ را به یادت بر پرده‌ها سنجاق کنم؟ و تا کی شب‌های جمعه به یادت بخوانم سلامٌ علی آل یاسین؟ چشم به راهم و در انتظارت، تا با دلی سوخته از فراقت در نیمه‌ی شعبان برای خدمتگزاریت کمر همّت بندم. تا یار که را خواهد و میلش به که افتد




تاریخ : جمعه 89/1/27 | 12:45 عصر | نویسنده : منتظر مهدی014(صدری)

 

یا صاحب‌الزّمان:
پدر جان! بس که در فراقت گریستم و این دنیا را بی تو تنگ و بی معنا یافتم دیگر امیدوارم یا تو بیایی یا من بروم، شاید که حداقل از این رفتن نزدیکی به شما بیشتر شود و دلم از این بی‌قراری و بی شکیبی در آید.
مولایم، امروز که روز ولایت تو را در پیش رو داریم دلم به تلاطم بیشتری افتاده که اگر مولایت پس از سالیانی غیبت و فراق باز آید، چگونه می‌توانی به بهترین نحو ولایتش را به او تبریک گویی.
عزیز زهرا سلام‌الله‌علیها! ما این عید ولایت را جشن می‌گیریم در حالی‌که مادرت زهرا سلام‌الله‌علیها، از یک طرف شادمان و مسرور از کم شدن شرّ دشمن ولایت و از سویی نالان از غم هجر فرزندش که این چنین یاران و شیعیان فرزندش نیز نالان و چشم به راهند. سرورم! ما اگر جشن می‌گیریم می‌خواهیم بگوییم آقاجان العجل! العجل!
می‌شود روزی بانگ انا المهدی گوش این عالم را نوازش دهد و چشمان بی سو از گریه‌ها و ندبه‌ها، نورانی شود، و چهره‌های حزین و غم‌سار شادان شود؟! راستی آن روز چه روزی ست؟! نمی‌دانم چگونه خود را آماده‌ی آمدن چنین روزی کنم و چگونه این عید را به مادرت تبریک گویم.
بیا! بیا بابایم که دیگر تاب و توانم به آخر رسیده و ندبه‌هایم بی امان گشته. به امید رسیدن هر چه زودتر آن روز و تعجیل در فرجت مولایم.
با سوز دل و چشمانی خیس و قلمی لرزان باز می‌نویسم: العجل العجل یا صاحب الزّمان!




تاریخ : جمعه 89/1/27 | 1:57 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)

 

پنهان مکن جمال خود از عاشقان خویش                             

                           خورشــــید را برای طلـــــوع آفریده اند

 




تاریخ : پنج شنبه 89/1/26 | 4:27 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

 

گفتم بنویسم به یاد تو، یادم آمد که پیشتر از غافلان بوده ام .

گفتم بنویسم با عشق به تو،

یادم آمد هنوز عاشق نشده ام.

گفتم پس بگذار کمی باخورشید باشم برای طلوع،

 یادم آمد که من سالها پیش غروب کرده ام.

گفتم پس بگذار کمی دعا کنم برای آمدنت.

گفتم: اللهم عجل لولیک الفرج.

 

خدایا . . .

نمیدانم با چه اندوخته‌ای و با چه توانی روانه آستان پر مهرش شوم؟

تنها می‌توانم در خلوت تنهایی‌ام با او عاشقانه نجوا کنم و او را از خودش تمنا کنم.

 پس با زبانی قاصر بر خرمن عشقم آتش میزنم و این چنین با او زمزمه می‌کنم:
مهدی جان!

آسمان دلم بارانی سفر طولانیت شده و چقدر این باران زیباست.

چرا که هر قطره‌اش بوی تو را می‌دهد. بوی خوش گل یاس، گل نرگس.

مولای من!

وقتی میبینم نسیم از دوری تو، بارها این عالم خاکی را دور می‌زند تا شاید

از تو خبری بجوید و آنگاه که تو را نمی‌یابد مانند دیوانگان خود را بر در و دیوار میزند و ناله جان سوز سر میدهد ...
وقتی می‌بینم زمین نیز از دوریت می‌گرید و عصاره آهش همراه با ناله‌ای

دلنواز از دل خاکی‌اش فوران می‌کند و آب حیات ما می‌شود ...

وقتی می‌بینم که خورشید به عشق دیدنت با شوقی خستگی‌ناپذیر هر روز از پشت قله‌های

 سر به فلک کشیده بیرون می‌جهد و غروب با چهره‌ای سرخ و غم‌آلود و بی‌رمق به غار

تنهائی‌اش پناهنده می‌شود و مهتاب وقتی از زیارتت مایوس می‌شود همچو شمعی قطره قطره آب می‌شود ...

وقتی می‌بینم که حتی حسرت هم در فراقت حسرت می‌خورد و اشک از هجرانت

 اشک می‌ریزد و ناله از دوری‌ات ناله میکند و غم از عشق رویت به غم نشسته و ...

از خود شرمنده می‌شوم از اینکه مات و مبهوت سرگرم بازی الفاظ و القاب دنیا

شده‌ام و تو را به فراموشی سپردم و همه این وقایع را عادی تلقی می‌کنم.

آتشی بر جانم شرر میزند .... یاد غفلت از تو دیوانه و مجنونم می‌کند...

 





تاریخ : پنج شنبه 89/1/26 | 7:7 صبح | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

 

 

 

طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
زسمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر از هزار بار بهار
کسی شگفت کسی آن چنان که می دانی

 

اللهم عجل لولیک الفرج؟؟؟؟؟؟
مهدی فاطمه
تو نگاه عشق را به من حقیر آموختی
تو سکوت را در دل شب با صوت قران شکستی
و به من یاد دادی که چگونه در دل شب راز و نیاز کنم
تو سرود عشق را با معنایش برایم خواندی
حال چگونه رویت را از من پنهان مینمایی که من در حسرتت آواره بمانم

 

 

 

 

 

 

 

 

 




تاریخ : دوشنبه 89/1/23 | 5:4 عصر | نویسنده : منتظر مهدی009(حسین)

السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی

 همه در جاده ایستاده اند................................
جاده خیلی شلوغه.....................
همه منتظر اند.......منتظر یه سفر کرده..................
مثل اینکه سالیان سال که اون رو ندیده اند....................
همه از اون حرف می زنند
از خوبیش....از صداقتش.....از عدالتش
جاده خیلی تاریک............تاریک.....تاریک
همه با هم می گن اگه اون بیاد همه جا روشن میشه.........................
یه دفعه هم جا روشن شد
همه فریاد می زنند،همه در عجب اند...........................
لحظه ها به سرعت و پی در پی می گذرند
بعد چند لحظه دیگه صدای نمی شنیدم،دیگه کسی رو نمی دیدم
فقط چشمانم یک نفر رو می دید صدای یک نفر رو می شنید
او قد بلند بود و یه لباس سفید هم تنش کرده بود
یه پرچم سبز زیبام به دستش بود
یه دفعه پرچم رو تکان داد و فریاد زد:من آمدم....من با پرچم سبز عدالت آمدم.........
تقدیم به یگانه موعودم مهدی جان




تاریخ : دوشنبه 89/1/23 | 4:43 عصر | نویسنده : منتظر مهدی009(حسین)

 

 



هیچ کس ویرانیم را حس نکرد وسعت تنهائیم را حس نکرد گریه پنهانیم را حس نکرد درد بی کس ماندنم را حس نکرد لحظه پایانیم را حس نکرد گر نیای تا قیامت انتظارت می کشم منت عشق از نگاه پر شرارت می کشم ناز چندین ساله از چشم حقارت می کشم تا......نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم
مولای من کی می آیی  مردیم به خدا




  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان