یاسها در کنار پنجره گل داده اند و درختان آبستن شکوفه اند.
چقدر در راهروهای دلواپسی و نگرانی به انتظار بنشینم؟ چقدر؟!
کی می آیی تا ترکهای دلم را در برابر تو شماره کنم!
سپیده که می زند با خودم می گویم اکنون در چشم اندازم ظاهر می شوی
و با یک سبد شکوفه نور نگاهم را با بهار لبخندت معطر
می کنی.
به تو می اندیشم چون تو در ذهن منی و جز تو هیچ کس نمی تواند جای خالی ات را پر کند.
دروازه قلب من به روی تو باز است چون
تویی سنگ صبور من.
چرا نمی آیی تا بسان کودکی به بالینت بنشینم و زار زار بگریم و بگویم از غمهایم.
جوابم را بده آخر بگو چه وقت به دیدنم می آیی. شب یا سپیده دم.
به من بگو از کدامین راه عبور می کنی از کدامین شهر می گذری؟ از کدام خیابان می آیی؟
در کدام ساعت؟ در کدام دقیقه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
صدایم کن
ای اشتیاق بی انتها
ای ایستاده بر فراز زمان
که رهگذری خسته ام
در بیابانی بی آب
تفتیده در آفتاب
و تو تک درخت صحرایی
با سایبانی گسترده و آبی روان
مرا سوی خویش بخوان
ای رویش بهار در هجوم خزان
که درمانده ام در چالش های زندگی
و همهمه هایی که نام مرا فریاد می زنند
و تو برتر از هر صدای آشنا و دلنشینی
با طنین گرم هدایت
مرا از یاد مبر
که می سوزم
در آتشی که خود برافروخته ام
و تنها تو می توانی
خنکای سرود ابراهیم را
در گوش آتش بخوانی
مرا بخوان در خوش ترین خاطره ایام
در جشن حضور
سلام گل نرگس
سلام اى گل نرگس، اى که شیرین ترین انتظار، انتظار توست
و بهترین منتظر، منتظر توست
مى توانم در یک کلمه پر معنا بگویم
گر عشقى هست و عاشقى
نام تو معشوق و من عاشق و شیفته توأم
ای ناجی جهان !
تو می آیی در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است.
تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی و کعبه عشق را
در آنها بنا خواهی کرد. دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که
باد کمرشان را خم کرده است. تو حتی بر قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد.
تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگهای صبح جریان پیدا خواهد کرد...
تو می آیی ای پسر فاطمه ، یوسف زهرا یا مهدی. به امید آن روز
ولی نازنینم...باز هم میگویم.... صبر اندازه دارد...
زیر سقف آسمان آرزویم را تمنا می کنم
یک ستاره خواند فکرم را پس چرا پنهان کنم
ای ستاره...
حال که دانی آرزوی قلبیم
یوسف زهرا کجاست
کی رسد آدینه اش؟
کجایی که دیدارت محض است
پاهایمان خشک است و دست هایمان بی تکلیف ؟
درختان برگ ریزان دوری تواند
و قرن هاست که ایستاده اند
تا جمالت را زانو زنند.
شاخه ها ، سلامتی ات را هر لحظه در قنوت اند
بیابان ها ، فراق تو را ترک خورده اند
و خروش می کنند دریاها اضطراب دوری ات را.
زمین آینه دار حضور توست
تا عظمتت را بر کهکشان ها ناز برد.
فراموشی ، هدیه دشمنان توست
تا بشریت را به خنده فریب دهند.
ما چراغانی می کنیم یادت را
تا پادشاه شهر کوران بداند
که چشم هایمان را فرشی ساخته ایم
تا هر چشمی چراغی باشد بر مقدم ظهور تو
آن هنگام که بوی عطر یاس می پیچد در غروب جمعه هایم می خواهمت و آن هنگام که از تمام دنیا دلم می گیرد دوست دارم فریاد کنم و ندای این المهدی را به گوش تمام عالم برسانم
مهدی جان فقط به امید دیدن توست که این رنج بار زندگی را میتوان تحمل کرد و فقط به امید در رکاب تو بودن است که ایلیای من پا به این عرصه خاکی گذاشته است . میخواهم و میدانم که او میتواند یار تو باشد. آقا جان اگر به غلامی قبولش نمایی، اگر .... یعنی میشود ؟
کاش لباس رزم را میشد آسان خرید . کاش چلچله ها که غروب به خانه شان باز می گردند سلام ما را به تو برسانند و بگویند که ما در تدارک آمدنت خیابانها را آب و جارو کرده ایم و گلباران قدومت را به انتظار نشسته ایم.
آقا جان کاش مدینه باشم وقتی می آیی، کاش مدینه باشم وقتی تربت یاس کبود را به همه نشان میدهی. کاش باشم آن دم که باید باشم آخر مگر برای تشییع جنازه مادرت نوکر نمیخواهی ؟ کاش باشم آن دم که باید باشم، کاش ..... کاش
چه خوش است در هوایت به دمی نفس کشیدن
چه خوش است بینهایت شدن و ز دل پریدن
گل باغ آسمانی، دل من هوای تو کرد
دم آخرم بیا تو چو دلم نوای تو کرد
منتظرم!
منتظر دلى از جنس نور، کسى از قوم خورشید! کسى
از نژاد نفس هاى گرم! مردم نیز منتظرند! و غرق در لحظه هاى
انتظار، نیازشان را از لابه لاى نفس هاى حیران خود بازگو
مى کنند. شقایق ها منتظرند!
منتظر کسى که به فرهنگ شبنم ایمان
بیاورد. کسى که آیینه هاى مکدر زمانه را در هم بشکند و اشک هاى
ارغوانى را از کوچه هاى پریشانى نجات دهد. کوچه ها چشم به
راهند! کوچه ها نیز چشم به راهند! چشم به راه قدم هایى هستند
که زخم هاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاک کند. کوچه ها
منتظر چشمان باران زایى هستند که با قدم هایش جان مردم را به
شبنم اشک ها بشوید. جاده ها منتظر رهگذرى هستند که براى همیشه
خواهد ماند. منتظر قدم هایى که تن مرده کوچه ها را زنده
مى کند.
لاله ها منتظرند! در این عرصه انفجار بلا، مردم یاد
لاله ها را بین کوچه هاى این شهر خاموش گم کرده اند و حتى
امواج دریاى عاشق سر بر ساحل نگاه هایى تیره مى گذارند و سرود
عطش را سر مى دهند. لاله ها منتظرند؛ منتظر کسى که همزاد
موج هاى خورشیدى است. کسى از جنس ابر، پریزاد باران.
عاشقان منتظرند! عاشقان بى تابند، بى قرارند تا هم
آواز شیدایى صبح فردا باشند. اى دریا تبار، بر گونه هاى امت
ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.
و باز هم جمعه...
و نیآمدی....
چقدر این جمعه ها در گذرند...
اما کدامین جمعه....
اللهم عجل لولیک الفرج
بارالها! چگونه باور کنم نبودنش را وقتی
که محبت دستی نوازشگر در تار و پود وجودم ریشه می دواند چگونه باور کنم سکوت دریای
چشمهایم را وقتی که قایق مهربانیش بی ناخدا در اوج آسمانها به پیش می رود.
آدینه که می شود قاصدکهای دلم را روانه
آستان دوست می کنم تا پیام آور حضور صدفی باشد که یازده مرواید سبز را با خود به
همراه دارد. وقتی کسی نیست که درد آشنایم باشد فرشته ای پیدا می شود تا در خلوت
شبهای تار تسلی بخش خاطرم باشد. هنوز ستاره ای بی نورم که در انتظار شعاعی از
خورشید لحظه شماری می کنم. کویری در انتظار آبم و حتی دریای اشکهایم کویرتف زده
وجودم را سیراب نمی کند. از ستارگان آسمان سراغ می گیرم و چون پرنده ای عاشق گمگشته
ام را درمیان فرشتگان آسمان می جویم.
با من بگو چگونه از رویش یاس ها بگویم ،
وقتی که نرگسی های چشمم در انتظار آمدنت سوسو می زنند. هر شب با یاد تو به خواب می
روم و صبح در انتظار ... می دانم که می آیی و غبار غم و اندوه هزاران ساله را از
قلبهای خسته مان می زدایی و اشکهای زلالمان را از گونه هایمان برمی چینی. می آیی و
ضریح گمشده یاسی کبود را نشانمان میدهی و مسیح مریم را با خویش همراه می سازی . می
آیی و صندوقچه موسی را برایمان می گشایی و آنگاه در کنار کعبه عشاق سر بر آستان
بندگی خدایی می سایی که آمدنت را به منتظران و مستضعفان جهان وعده داده بود. می آیی
و در فراسوی نگاه منتظرمان، قلبهای کوچک و امیدوارمان را به هم پیوند میدهی و آن
روز، روز شادی چشمهای منتظری است که عاشقانه می گریند و به سویت بال و پر می گشایند.
بیا!
بیا ای موعود همه اعصار و قرون
بیا و ((فهذا علی مولاه)) را تفسیر کن
بیا و با (( و نریدان نمن علی الذین استضعفوا))
ستمدیدگان جهان را بر ای همیشه به قدرت بنشان
بیا که سریر عدالت در انتظار قدمت بی تاب و بی قرار است
مهدی (عج) که بیاید دوباره رودخانه ها را به قلب خشک مزرعه ها هدایت خواهد کرد.
گیاهان را با آب آشتی خواهد داد و ماهی ها را روانه دریا خواهد کرد .
مهدی (عج) که بیاید انتظارها به پایان خواهد آمد و خدا نیز به انتظار آقایمان پایان خواهد داد.
به امید ظهور آقا آن سان که حتی چشمان ما هم اذن دیدار داشته باشد.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.
خدای فریاد رس من!
به شکایت نزد تو آمده ام، اما
نمی دانم از کدامین درد باید نالیدن
از فراق محبوب تو مصطفی(ص)
یا غیبت آشکار ترین حجتت بر گستره هستی
از کمی دوستان یکرنگ ویک دل
یا بسیاری دشمنان هرزه
ازهجوم نا پاک مردمان
نمی دانم کدامین رنج، دست نوازش تو را بر سرم می کشاند
لیک کویر تفتیده جانم
باران عدل تو را انتظار می کشد
تا کام خشکیده اش سیراب شود
ودل آزرده ام ظهور عزیزی را میطلبد
تا عمق زخمهایش التیام یابد
.: Weblog Themes By Pichak :.