دوست دارم از سالی که باز هم بی تو گذشت بنویسم
اما گفتن درد فراق بااین همه بار گناه چه خاصل ؟!
سال 88 هم تمام گشت اما این دل سرگشته آسوده نگشت
یک سال دیگر دوباره بی تو گذشت !
باز هم مثل پارسال چشم انتظار بهاریم نه بهاری که زمین یخ زده را در خواب فرو برد
منتظر بهار حضور تو که بی توبهار مثل پاییز غم زده است
مولا
بهار حضور تو را چشم انتظاریم نه بهاری که بی حضور توست
تو بیایی همه ی ثانیه ها دقایق ساعت ها لحظه ها از همین دم عیدند
نفسم گرفت از این شب در این حصار بشکن
در این حـصـــــــار جادویی روزگار بشـــــــکن
تو که ترجــــــمان صبحی یه ترنــــــم و ترانه
لب زخـــــمدیده بگشا صف انتــــظار بشکن
بدی تمام زمین را فرا گرفت ، هزار سال گذشت ، صدای آب تنی کردنی به گوش نیامد...
مولای من، امام زمانم ما را چه شده است؟...به چشم می بینیم گناهان را،به چشم می بینیم حرمت شکنی ها را ،به گوش می شنویم فریاد مظلومیت مسلمانی را...با تمام وجود درک می کنیم دردمندی اسلام و مسلمانان ومستضعفان عالم را....اما دست روی دست به نظاره نشسته ایم و غرق شده ایم در هیاهوی این دهکده...می بینیم که بنی اسرائیل تیشه به ریشه مسجد الاقصی می زند و کاری نمی کنیم ...می بینیم که بنی اسرائیل کمر به قتل برادران خود بنی اسماعیل بسته اند و کاری نمی کنیم...ما دیگر مسلمان نیستیم...همه ما از اسلام خارج شده ایم...مگر جدت رسول الله نگفت:هر کس صدای مدد خواستن مسلمانی را شنید و به سوی او نشتافت دیگر مسلمان نیست؟...
سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله...
محل عروج پیامبر دارد نابود می شود و دست روی دست گذاشته ایم...
خداوند گرداگرد مسجدالاقصی را مبارک گرداند و حالا می بینیم خون برادرانمان را که بر روی زمین مقدس قدس می ریزد و کاری نمی کنیم...
ما را چه شده است...
هلا ای شیوخ الازهر دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا قلبتان به درد بیاید و به وظیفه تاریخی خود عمل کنید؟آیا در منافع شما قدس جایی ندارد؟آیا برادران شما در فلسطین به غیر از مسلمانان فریاد رس دیگری دارند؟
مولای من ...امام زمانم ...ما را ببخش...بی شرمی ما را نبین...
صدای گریه ات عالم را گرفته است...ما مسلمانان صم بکم شده ایم...اگر می دیدیم و می شنیدیم ...اگر غرق در گناه نبودیم...اگر به یاری تو می شتافتیم ...سال ها بود که آمده بودی...بی لیاقتی ما راببخش...شرمنده ایم...
مهربانا! عزیزا! یوسفا! صدیقا! بیا که بی تو ، هستی سخت خاموش است .تو فریاد العطش منی .عطشی نه تقلیدی و تلقینی
که برخاسته از بنیان هایی به بلندای همه ی تاریخ و برگرفته از طراوتی به زلالی همه فطرت ها. عزیزا ! دیر به یادت افتادیم ، می
دانم . هنوز هم در بسیاری از جاها ی این مرزو بوم ، رنگی از تو نیست . هیچ عذر ی نیست و هیچ دست آویزی نداریم ،بنا داریم
لااقل فصلی با تو باشیم .آیا امیدی وصلی هست ؟ مهدی جان ! خفاشان دنیا را بی تو میخواهند و برای نیامدنت همه ی خوبی
ها را به اسارت برده اند.خورشید من برآی که وقت دمیدن است .
مشکل چه دارم من وقتی که تو رو دارم
مشکل من فقط غیبت توست که در دل دارم
غصه چه دارم من وقتی که تو رو دارم
غصه ی من به خدا غیبت توست که در دل دارم
اشکم برای دوری و غربت توست و
ناله ام فقط برای غریبی توست
می میرم از این داغ دوری و هجران و
می روم من از این دنیا از این انتظار کشنده آقا
کاش که بیایی تا که زنده ام آقا جانم
تا که کنم من جانم را فدایت ای یوسف زهرا
که خدا جان مرا فقط برای فدای تو کردن آفریده
و خواهم با آنکه نالایقم نوکر کف پایت باشم
چه کنم که دلم به عشق تو اسیره و
قلبم فقط می زند به عشق دیدار تو و
چشمان به هوای دیدار تو گریان است.......
اللهم عجل لولیک الفرج
پائیزان ،همه ی برگ ها را از شاخه ها چید؛ورق ورق دستنوشته های بهار ، روی سنگفرش های غمناک ،شکست!دیگر اثر سبز نمانده!دقایق مدید خموشیت سرما تا مغز استخوان مان رسیده؛یک عمر آزگار انتظار است و انتظار!..
طفل هایمان جوان شدند ؛جوانها به پیری رسیدند ؛ پیرهامان آرزویت را به گور بردند!آخر دردت به جانم !این فرسودن و نیاسودن را پایانی نیست!؟تو فکر می کنی یارای بیش از اینم هست!؟خبر داری!می دانم اما من...من نباید بدانم کبوتر "امن یجیب " ام را به کدام سو پر دهم؟نباید بدانم به قاصد خویش کدام مقصد را نشان دهم؟ عزیز دلم!یکی را بفرست خبر نیامدنت را تکذیب کند!یکی را روانه کن از این مرداب مرده راهی به نهر بگشاید!در ورانه ی سینه هامان هزار بوف مفلوک تو را می جویند. کو مهدی؟کو مهدی؟این کوکوی غریبانه جواب ندارد؟ زندگی آمیخته با تاسف و حیرت!هر که شهید تو باشند را زود به خاک می سپارند؛هر که برایت بمیرد سر می برند.
تو میدانی بگو حسین در گوش زهیر از کدام رمز بی قراری گفت؟ بگو کدام پرده ی پریدن را برایش کنار زد؟بگو زهیر در شب مردمک حسین کدام ستاره را تماشا کرد؟ همین ها را برای من هم بخوان تا دیگر راهم را از تو جدا نکنم...
نگاه از تو برنمی داریم ؛ می ترسیم یک پلک زدن ، تصویر تو را از کف بدهیم ! تو قد افراشته ای و به هر تار پیراهنت فرشته ای آویخته!مویت را دست نسیم آرام می بافد ؛شال سبزت در دست دبور می رقصد؛عبایت از بال پروانه ،ردایت از گلبرگ ؛ عمامه ات از کهکشان ؛خاتمت عقیق تعلق ماست! بر طاق ابرویت عندلیب می خواند و در شیار پیشانیت هد هد به تسبیح است:
حاش الله ،ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم (1)
این صورت بشراّ سویا که تو داری هیچ تصویر دلباخته ای را به خود وانمی گذارد ؛این سیمای به شکر آغشته در کاسه ی گلها شهد می ریزد ؛ تین و زیتون ، آیات طراوت تو اند ! به آتش بکش جگرهامان را! بسوزان سر تا به پایمان را! کوچه ها ی گشت و گذارمان به بن بست رسیده؛راه آسمان را بستند؛کی باشد مهدی بیاید...کی باشد مهدی بیاید...
..................................................................
1:سوره یوسف ایه 31 :این بشر نیست که فرشته ای بزرگوار است.
گل هایی که روی داربست کوچه ها خیابون ها مون خشک شدن
خنده هایی که از روی لب های یه عده عاشق و منتظر محو شدن .
سوز دعا فرج خون ها گریه و آه عهد و ندبه خون ها
طنین صدای عظم البلاخون ها
دین و ایمانی که روز به روز کمتر و کمتر میشه
مرام ، معرفت ، صداقت ، یک رنگی ، پاکی وفا و انسانیتی که داره از بین میره
خنده های بلند شیطان و همه آن هایی که شاگردش و یا شاگردشونند
اعتراف شقایق ها که تا شقایق نیست پس زندگی یعنی چه ؟
تا شقایق هست زندگی باید کرد
باز نیومد آقا جان
درسته صبر هم اندازه داره
ولی چاره ای جز صبر نداریم
... مهدی جان بیا ...
یابن الحسن !
برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند،
سفارشنامهای هم از یعقوب داشتند .
اما ...
ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !
ما درماندگان، دستمان خالی و رویمان سیاه است .
آن کالای اندک را هم نداریم .
اما ... نه،
کالایی هر چند ناقابل و کم بها آوردهایم .
دل شکسته داریم
و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .
ناامیدیم و به امید آمدهایم .
افسردهایم و چشم به لطف و احسان تو دوختهایم .
سفارش نامهای هم داریم .
پهلوی شکسته مادر مظلومهات زهرا را به شفاعت آوردهایم .
یا صاحب الزمان !
به یقین، تو از یوسف مهربانتری .
تو از یوسف بخشندهتری .
به فریادمان برس، درماندهایم .
ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشتهی یعقوب !
یعقوبوار، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم .
در دوران پر درد هجران، اشک میریزیم و میگوییم:
تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم .
تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .
سخت است بر ما، که از دوری تو، روز و شب اشک بریزیم .
سخت است بر ما، که مردم نادانتر واگذارند .
سخت است بر ما، که دوستان، یاد ترا کوچک شمارند .
یا بقّیةالله !
خستهایم و افسرده،
نالانیم و پژمرده،
گریه امانمان را بریده است .
غم دوری، دیوانهمان کرده است .
اما نمیدانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که میگوییم:
کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند .
تا من نیز در بی قراری، یاریش دهم
کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد؟
تا من او را در گریه یاری دهم
مولای من! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشتهاند .
و میدانیم پیراهن یوسف، یادگار ابراهیم، نزد توست .
و ای کاش نسیمی از کوی تو ،
بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .
و ای کاش پیکی، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد
تا نور دیدگانمان گردد .
ای کاش پیش از مردن، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .
درازی دوران غیبت، فروغ از چشمانمان برده است
کی میشود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد؟
شکست و سرافکندگی، خوار و بی مقدارمان کرده است .
کی میشود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشتهای؟
و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشاندهای .
کی میشود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کردهای ؟
و ببینیم پشت سرکشان را شکستهای .
کی میشود که ببینیم ریشه ستمگران را برکندهای ؟
و اگر آن روز فرا رسد ...
و ما شاهد آن باشیم ،
شکرگزار و سپاسگو نجوا میکنیم:
الحمدلله رب العالمین .
اللهم عجل لولیک الفرج
یا صاحب الزمان! داستان یوسف را گفتن و شنیدن به بهانهی توست .
شرمندهایم .
میدانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .
میدانیم کوتاهیها، نادانیها و سستیهای ما، ستمهایی است که در حق تو کردهایم .
عقوب به پسران گفت: به جستجوی یوسف برخیزید،
و ما با روسیاهی و شرمندگی، آمدهایم تا از تو نشانی بگیریم .
به ما گفتهاند اگر به جستجوی تو برخیزیم، نشانی از تو مییابیم .
اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .
اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را درنوردیم، در مینوردیم .
اگر بگویند برایی دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم، میگذاریم .
ای یوسف زهرا !
خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند،
ما و خاندانمان نیز گرفتاریم،
روی پریشان ما را بنگر. چهره زردمان را ببین .
به ما ترحم کن که بیچارهایم و مضطر
ای عزیزِ مصرِ وجود !
سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .
نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار
از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .
اللهم عجل لولیک الفرج
مهربان تر از باران !
کودکان فقیری را در سرزمین های غنی غارت شده بارها دیده ام
که حتی به اندازه ی یک نفس کشیدن به آینده امیدی ندارند .
فرزندانی که از درد لاغری و گرسنگی به سادگی می شود دنده های نازک آنها را شمرد .
تنهاترین مرد خدا !
عزیز فاطمه !
یاور افلاکی من !
انگار هنجره ی هنجارهایاسلام را غبار حرص و غفلت مسلمانان آزار می دهد
و من هنوز هم متحیرم که خدا چقدر صبور است !
شاهد دادگاه عدل !
بگذار تا اعتراف کنم اگر به اندازه ی جرعه ای عاشقت بودیم می آمدی . نیستیم که نمی آیی....
حکومت عشق در مملکتی علم می شود که مردمش عاشق باشند ؛
آری ما فقط عاشقی را شعار داده ایم و بس.
مهربانا !
مگذار تسبیح نگاهمان از فرط جدایی دانه دانه شود....
*****************
اللهم عجل لولیک الفرج
*******************
.: Weblog Themes By Pichak :.