سلام دوستان می خواهم از کسی بگویم که توسل به او هرگز ناامید کننده نبوده
و نیست و نخواهد بود اگر از صمیم دل او را بخوانید و یاد کنید .
بگو بسم الله الرحمن الرحیم و سپس صلوات بفرست بر آخرین فرستاده اش
و آل مطهرش و آنگاه بخواه از خدا ظهور آخرین منجی را تا به چشم دل ببینی
معجزه ی معرفت و محبت و احسان و بخشش و ... خدا را .
همه را به تجربه می گویم و نه همینطوری و بدون استدلال .
یک بنده ی گنهکار،? سال پیش کنار تلویزیون با دیدن زوار مولا در روز تولد
دلش هوای جمکران کرد و اشک ریخت و تنها کلمه ای که گفت این بود :
کاش من هم اونجا بودم آقا .
سال بعد ،بدون اینکه تصمیم به رفتن داشته باشه ، یک هفته قبل از تولد کسی
او را دعوت به رفتن میکنه و از اونجا با چشم خودش محبت آقا رو درک میکنه و
میدونه که هر چه قدر هم که بد باشه ولی دلش به یاد بزرگواران درگاه خدا باشه
ناامید نمیشه و می تونه باز هم شمیم حضور مولا رو ببوید و تا ابد به یادش بمونه
راستی چقدر کرامت با همه ی بدی ما به ما نشون داده میشه
تا بلکه به خود بیاییم و این همه به خود و به خدای خود بد نکنیم اما افسوس از این
همه صفا و از ما این همه جفا.
با دل شکسته صداش بزن تا پشت سر هم جواب بگیری .
وای بر من که هیچ وقت نمی تونم جوابگوی محبتهای خدا و عزیزان درگاهش باشم .
بله یک آرزو ، چند قطره اشک و خواستن از ته قلب باعث این شد که از اون
سال تا به حال با همه ی سرافکندگی و بدی که داره به خونه ی بهترینهای
عالم دعوت بشه و روز به روز شرمنده تردر مقابل محبتهای بی پایان خالق
و بهترین مخلوق او .
و تنها میتونه بگه :
الهی و ربی من لی غیرک
و با صدای بلند فریاد بزنه :
اللهم عجل لولیک الفرج
و از آخرین سفر بگم که روز تولد آقا و به قول بعضی از دوستان در دقیقه
نود هم نا امیدش نکردند، با اون بزرگواری و مهربونیشون .
به دلایلی توی هیچ کاروانی اسم ننوشت و یکی از دوستان هم که
دعوتش کرد باهاشون همسفر بشه به خاطر اینکه می خواست مزاحم
نباشه ، قبول نکرد و باهاشون همسفر نشد و بعد از رفتن اونها تا قبل از ظهر گریه
کرد و می گفت : آقا من چه کنم امسال دور از گلدسته های مسجدت؟
نمی دونم باید چه طور روز تولدت رو بگذرونم .تا اینکه ساعت ? بعد از
ظهر به خواب رفت .توی خواب کسی با صدایی ملایم و زیبا گفت :نا امید
نباش .امیدت به خداباشه بلند شو خانه ات را جمع و جور کن و آب
و جارو کن .توکل بر خدا .
وقتی از خواب بیدار شد دیگه ناراحت نبود و نوری در دلش او رو امیدوار
کرده بود تا اینکه ساعت یک ربع به یازده شب ،شوهر خواهرش که
مثل یک برادر همیشه بهش احترام میزاره ، بهش زنگ زد و گفت :چون
امسال نتونستی بری برای تولد رفتم و مرخصی گرفتم که با هم
دسته جمعی بریم جمکران .انگار دو بال برای پرواز پیدا کرده باشه و
دنیا رو بهش داده باشن خوشحال شد و تشکر کرد و تا صبح از
خوشحالی خوابش نبرد .
بله امسال هم با محبتش، باز گفت : تو صدا بزن .من تو رو میارم، ببینم
آخرش تا کی می تونی من رو درست و حسابی بشناسی و دیگه با کارهای
اشتباهت اشکم رو در نیاری .
خدا جون قربون بزرگواریت و آقا جون قربون این همه محبتت .

.: Weblog Themes By Pichak :.