تاریخ : چهارشنبه 88/12/5 | 5:56 عصر | نویسنده :

 

سلام دوستان می خواهم از کسی بگویم که توسل به او هرگز ناامید کننده نبوده

و نیست و نخواهد بود اگر از صمیم دل او را بخوانید و یاد کنید .

بگو بسم الله الرحمن الرحیم و سپس صلوات بفرست بر آخرین فرستاده اش

و آل مطهرش و آنگاه بخواه از خدا ظهور آخرین منجی را تا به چشم دل ببینی

 معجزه ی معرفت و محبت و احسان و بخشش و ... خدا را .

 همه را به تجربه می گویم و نه همینطوری و بدون استدلال .

یک بنده ی گنهکار،? سال پیش کنار تلویزیون با دیدن زوار مولا در روز تولد

 دلش هوای جمکران کرد و اشک ریخت و تنها کلمه ای که گفت این بود :

 کاش من هم اونجا بودم آقا .

سال بعد ،بدون اینکه تصمیم به رفتن داشته باشه ، یک هفته قبل از تولد کسی

 او را دعوت به رفتن میکنه و از اونجا با چشم خودش محبت آقا رو درک میکنه و

 میدونه که هر چه قدر هم که بد باشه ولی دلش به یاد بزرگواران درگاه خدا باشه

ناامید نمیشه و می تونه باز هم شمیم حضور مولا رو ببوید و تا ابد به یادش بمونه

 راستی چقدر کرامت با همه ی بدی ما به ما نشون داده میشه

 تا بلکه به خود بیاییم و این همه به خود و به خدای خود بد نکنیم اما افسوس از این

 همه صفا و از ما این همه جفا.

با دل شکسته صداش بزن تا پشت سر هم جواب بگیری .

وای بر من که هیچ وقت نمی تونم جوابگوی محبتهای خدا و عزیزان درگاهش باشم .

بله یک آرزو ، چند قطره اشک و خواستن از ته قلب باعث این شد که از اون

سال تا به حال با همه ی سرافکندگی و بدی که داره به  خونه ی بهترینهای

 عالم  دعوت بشه و روز به روز شرمنده تردر مقابل محبتهای بی پایان خالق

و بهترین مخلوق او .

و تنها میتونه بگه :

الهی و ربی من لی غیرک

و با صدای بلند فریاد بزنه :

اللهم عجل لولیک الفرج

و از آخرین سفر بگم که روز تولد آقا و به قول بعضی از دوستان در دقیقه

 نود هم نا امیدش نکردند، با اون بزرگواری و مهربونیشون .

به دلایلی توی هیچ کاروانی اسم ننوشت و یکی از دوستان هم که

دعوتش کرد باهاشون همسفر بشه به خاطر اینکه می خواست مزاحم

نباشه ، قبول نکرد و باهاشون همسفر نشد و بعد از رفتن اونها تا قبل از ظهر گریه

کرد و می گفت : آقا من چه کنم امسال دور از گلدسته های مسجدت؟

 نمی دونم باید چه طور روز تولدت رو بگذرونم .تا اینکه ساعت ? بعد از

 ظهر به خواب رفت .توی خواب کسی با صدایی ملایم و زیبا گفت :نا امید

 نباش .امیدت به خداباشه بلند شو خانه ات را جمع و جور کن و آب

 و جارو کن .توکل بر خدا .

وقتی از خواب بیدار شد دیگه ناراحت نبود و نوری در دلش او رو امیدوار

 کرده بود تا اینکه ساعت یک ربع به یازده شب ،شوهر خواهرش که

 مثل یک برادر همیشه بهش احترام میزاره ، بهش زنگ زد و گفت :چون

 امسال نتونستی بری برای تولد  رفتم و مرخصی گرفتم که با هم

دسته جمعی بریم جمکران .انگار دو بال برای پرواز پیدا کرده باشه و

 دنیا رو بهش داده باشن خوشحال شد و تشکر کرد و تا صبح از

 خوشحالی خوابش نبرد .

بله امسال هم با محبتش، باز گفت : تو صدا بزن .من تو رو میارم، ببینم

آخرش تا کی می تونی من رو درست و حسابی بشناسی و دیگه با کارهای

 اشتباهت اشکم رو در نیاری .

خدا جون قربون بزرگواریت و آقا جون قربون این همه محبتت .

آغاز امامت امام زمان مبارک باد


  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان