سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 89/2/9 | 10:20 صبح | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

 

 

 

...یافاطمه اشفعی لنا فی الجنه...


 

...یا علی مظلوم ...


 

...علی علی ...


 




تاریخ : چهارشنبه 89/2/8 | 12:20 صبح | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

سوگ بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا (س) این روزها با لحظه هایمان گره خورده است ، بانویی که صلابت ، ولایتمداری و پرهیزگاری اش تا همیشه زبانزد تاریخ است ، بزرگان ، سخندانان و خردورزان و عالمان دین در توصیف آن وجود بی بدیل آسمانی فراوان گفته و بسیار قلم زده اند ، اما باز هم باید گفت و نوشت تا رایحه جاودان نام و خاطره آن حضرت ، همچنان فضای عطشان اعصار به معنویت و عدالت را معطر سازد .

و اینک لحظه‌ وداع با علی (ع) ! چه دشوار است . اکنون علی باید در دنیا بماند. سی سال دیگر! 

فرستاد " ام رافع " بیاید ، وی خدمتکار پیغمبر(ص) بود. از او خواست که : ای کنیز خدا، بر من آب بریز تا خود را شست ‌وشو دهم. با دقت و آرامش شگفتی، غسل کرد و سپس جامه‌ های نویی را که پس از مرگ پدر کنار افکنده بود و سیاه پوشیده بود، پوشید، گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار او می‌رود. به ام رافع گفت : بستر مرا در وسط اتاق بگستران. آرام و سبکبار بر بستر خفت، رو به قبله کرد، در انتظار ماند. لحظه ‌ای گذشت و لحظاتی، ناگهان از خانه شیون برخاست. پلک‌هایش را فروبست و چشم‌هایش را به روی محبوبش ـ که در انتظار او بود‌ ـ گشود.
شمعی از آتش و رنج ، در خانه‌ علی(ع) خاموش شد و علی(ع) تنها ماند . با کودکانش. از علی(ع) خواسته بود تا او را شب دفن کنند ، گورش را کسی نشناسد و علی چنین کرد . اما کسی نمی ‌داند که چگونه؟ و هنوز نمی ‌داند کجا؟ در خانه‌اش؟ یا در بقیع ؟ معلوم نیست. و کجای بقیع ؟ معلوم نیست. آنچه معلوم است،‌ رنج علی(ع) است، امشب، بر گور فاطمه(س).

مدینه در دهان شب فرو رفته است، به ظاهر مسلمانان همه خفته ‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی(ع) دارد.
و علی(ع) که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بی ‌پیغمبر، بی ‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است. ساعت ‌ها است.
شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمه درد او را گوش می ‌دهد، بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بی‌وفا و بدبخت، سکوت کرده ‌اند، قبر‌های بیدار و خانه‌ های خفته می‌شنوند.
از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه، یک " زن " بود، آن‌ چنان که اسلام می‌خواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر خود رسم کرده بود و او را در کوره‌های سختی و فقر و مبارزه و آموزش‌های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود
.

من خواستم با چنین شیوه ‌ای از فاطمه بگویم. باز درماندم :
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ‌ی بزرگ است.
دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه، فاطمه است.

بر گرفته از کتاب فاطمه(س) فاطمه است، دکتر علی شریعتی.




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 9:20 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

در رهت به انتظار , صف به صف نشسته اند

کاروانی از شهید , کاروانی از بهار

 

ای بهار مهربان , در مسیر کاروان

گل بپاش و گل بپاش , گل بکار و گل بکار

 

بر سرم نمی کشی , دست مهر اگر , مکش

تشنه محبتند , لاله های داغ دار

 

دسته دسته گم شدند , مهره های بی نشان

تشنه تشنه سوختند , نخل های روزه دار
 
می رسد بهار و من , بی شکوفه ام هنوز
آفتاب من , بتاب ! مهربان من , ببار !




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 9:14 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

یاسها در کنار پنجره گل داده اند و درختان آبستن شکوفه اند.

چقدر در راهروهای دلواپسی و نگرانی به انتظار بنشینم؟ چقدر؟!

کی می آیی تا ترکهای دلم را در برابر تو شماره کنم!

سپیده که می زند با خودم می گویم اکنون در چشم اندازم ظاهر می شوی

 و با یک سبد شکوفه نور نگاهم را با بهار لبخندت معطر

می کنی.
به تو می اندیشم چون تو در ذهن منی و جز تو هیچ کس نمی تواند جای خالی ات را پر کند.

دروازه قلب من به روی تو باز است چون

تویی سنگ صبور من.
چرا نمی آیی تا بسان کودکی به بالینت بنشینم و زار زار بگریم و بگویم از غمهایم.

جوابم را بده آخر بگو چه وقت به دیدنم می آیی. شب یا سپیده دم.

به من بگو از کدامین راه عبور می کنی از کدامین شهر می گذری؟ از کدام خیابان می آیی؟

در کدام ساعت؟ در کدام دقیقه؟؟؟؟؟؟؟؟؟




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 9:7 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

این است مهدی -علیه السلام- و این است حتمیّتِ او، تولّد و بقای او، تأثیرِ او، ظهورِ او، و شورش و انقلابِ او، اصلاح و تصفیه او، و تأسیسِ حکومتِ او... که خواهد شد.

بعثت، فرود آمدن نور است در طبیعت. غدیر، تداوم حکومت نور است در زمین. عاشورا، ذِبح عظیم است برای نجات دادنِ حکومت نور. و مهدی، انفجار نور است در استغراق ظلمت.

 

هر چه جهان ظلمانی ترگردد، و تاریک تر شود، طلب روشنایی لازم تر و محسوس تر خواهد شد. هنگامی که آفاق را ظلمت فرا گیرد، نورشناسانِ نور طلب به پا می خیزند، و به

 

بیداری جامعه و آماده سازیِ یاران مهدی دست می یازند، تا همه در جست وجوی خاور انوار بر آیند، و تا به طلب «طلعتِ رَشیده» و «غُره حمیده» بشتابند، و تا دست نیاز به

 

درگاه خدای بی نیاز بردارند، و آن ذخیره الاهی، و مُنجی نهایی را بطلبند.

این آرزویی است که از قدیم روزگاران، در آن باره، سخن ها گفته اند، و پیامبران و حکیمان آن را وعده داده اند، و پیامبراکرم، آن همه در آن باره، با صراحت، نوید داده است... آری،

 

انعکاس این آرزو، در آفاق و اعصار پیچیده است، و بانگ درای این کاروان، در مَعَبر بشریت، طنین افکنده است...

و روزی، امواج این واقعه بزرگ، در جام خورشید خواهد ریخت. و نسیم ها از کران تا کران دشت ها و آبادی ها بر فضای چنان دولتی خواهد وزید. و درختان در چنان روزگاری جوانه

 

خواهد زد. و گل ها در عصمت آن ایّام خواهد شکفت. و جویبارها و نهرها و رودها، در آن ایّام برکت خیز، جاری خواهد گشت...

... بانگ «اَشَهَدُ اَن لا الهَ الاّ اللّه - و - اَشهَدُ اَنَّ محمّداً رسولُ اللّه»، در سحرگاهان و نیم روزها و غروب ها، از فراز مأذنه ها، و از درون آبادی ها، در همه جای جهان، به گوش مردم

 

آن روزگار خواهد رسید. گلبانگ «حَی عَلَی الصَّلاة» و «حَیَّ علی خیرِ العَمَل»، در همه سوی، در پنج هنگام، طنین انداز خواهد گشت.

با شعارِ «اِنَّ اللّهَ یأمُرُ بِالعَدلِ و الاِحسان»، عدل و احسان، همه جا را خواهد گرفت، و «جامعه اعلون» پدید خواهد آمد. و مشعل جاوید، همچون خورشید، بر فراز پهنه های زیست

 

انسانی، فروغ خواهد پاشید.

حماسه جاوید مرزبانان تجسُّم خواهد یافت. و خون متبلورِ خورشید، در راه «تفسیرِ آفتاب»، به آبادی ها و زندگی ها رنگ خواهد زد.

آن روز دیوار مساجد کوتاه خواهد گشت. عدل و مساوات همه گیر خواهد شد. نابسامانی ها از میان خواهد رفت. ستم ها و جهل ها از جهان رخت خواهد بست. دل ها منور،

 

عقل ها کامل، دانش ها واقعی، و جان ها سرشار خواهد شد. زندگی ها پاک و امتیازهای پست مادّی نابود خواهد گردید.

آن روز عصمت جاودان زنده خواهد شد، و عینیّت ایمان قوام خواهد یافت.

آن روز، قطرات نور، از جام لحظه ها، در قالب وجودِ انسان خواهد ریخت. و انسان فطری، با تزکیه و تعلیم، پرورش و آموزش، به سوی جاودانگی ها راه خواهد یافت.

 آن روز، فضای زمان زایل، به نمونه ای از دهر ثابت بدل خواهد گشت...

آن روز، همه جا و همه چیز نور خواهد بود و نور، و روشنایی خواهد بود و روشنایی، ذات همه چیز نورانی خواهد شد، و روح نور، در همه جا و همه چیز، حلول خواهد کرد...

و آن روز، همه جا و همه چیز، نور خواهد بود و نور، و روشنایی خواهد بود و روشنایی...




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 8:19 صبح | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)



تاریخ : یکشنبه 89/2/5 | 12:59 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)



تاریخ : یکشنبه 89/2/5 | 12:58 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب،

از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.

 

آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،

دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.

 

آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند

عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.

 

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند

«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!

 

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،

«آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

 

باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!

آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب....




تاریخ : یکشنبه 89/2/5 | 12:56 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟

تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است

 

نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود

گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است

 

گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات

به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است

 

به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را

شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است




تاریخ : یکشنبه 89/2/5 | 12:53 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

اگر چه روز من و روزگار می گذرد

دلم خوش است که با یاد یار می گذرد

 

چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است

قطار عمر که در انتظار می گذرد

 

به ناگهانیِ یک لحظه عبور سپید

خیال می کنم آن تک سوار می گذرد

 

کسی که آمدنی بود و هست، می آید

بدین امید، زمستان، بهار، می گذرد

 

نشسته ایم به راهی که از بهشت امید

نسیم رحمت پروردگار می گذرد

 

به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم

دو باره زیستنم زین قرار می گذرد

 

همان حکایت خضر است و چشمه ظلمات

شبی که از بَرِ شب زنده دار می گذرد

 

شبت همیشه شب قدر باد و، روزت خوش
که با تو روز من و روزگار می گذرد




  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان