خجسته باد بزم قدسیان در صبحی که آفتاب زمین و آسمان به زیر سقف خانه نرگس طلوع می کند.
میلاد حجت خدا، دوازدهمین ساغر الهی بر منتظران جمالش مبارک باد!
السلام علیک یا صاحب الزماند
پیک صبا دارد به لب از شوق دیدار این سخن
بادا مبارک مقدمت یا سیدی! یابن الحسن
بهترین هدیه به امام زمان عج ترک یک گناه است
فرا رسیدن نیمه شعبان میلاد یگانه منجی عالم بشریت ، قطب عالم امکان ، حضرت بقیه الله الاعظم امام مهدی (عجل الله
تعالی فرجه الشریف) را به رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای (دامت برکاته) ، عاشقان و منتظران امام عزیز
و همه شهیدان در راه حق ، ملت بزرگ و شهیدپرور ایران اسلامی تبریک و تهنیت عرض می نماییم
داستان شیرین ولادت امام زمان
سال 254 هجری قمری است. بشر بن سلیمان در بازار برده فروشان بغداد کنجکاوانه به پیش میرود(2) و در این حال برای چندمین بار صحنه واگذاری مأموریتی را که از امام هادیعلیه السلام بر عهده داشت، به خاطر میآورد:
ساعاتی از شب گذشته بود که دَرِ خانه به صدا در آمد. با سرعت به جانب در رفتم و چون در را گشودم، کافور - خادم أبی الحسن علی بن محمدعلیه السلام - را در مقابل خویش دیدم. او را فرستاده بودند تا مرا به سوی ایشان بخواند.
لباسم را پوشیدم و رفتم. چون بر ایشان وارد شدم، مشاهده کردم که با پسر بزرگوارش أبا محمد، امام حسن عسکریعلیه السلام و خواهر گرامیاش - حکیمه - مشغول گفتوگو است؛ وقتی نشستم، فرمود:
ای بشر! تو از فرزندان انصاری و این ولایت همواره در خاندان شما از پدران به پسرانشان به ارث خواهد رسید؛ زیرا شما مورد اعتماد ما خاندان رسالتید و لذا من تو را به فضیلتی مشرّف میسازم که صاحبان همتهای بلند از شیعه برای آن، از هم سبقت میگیرند و آن برتری، سرّی است که تو را به آن آگاه میسازم و اختیار میدهدم تا کنیزی را بخری.
چون سخن امام به این جا رسید، قلم و کاغذ برداشت و شروع به نوشتن نامهای به خط و زبان رومی کرد، و پایان آن را به مُهر خویش مزیّن ساخت.
سپس کیسهای زرد رنگ را که در آن دویست و بیست دینار بود در آورد و فرمود:
اینها را بگیر و رو به سوی بغداد آر! پیش از ظهر فلان روز، در بغداد خواهی بود، در جاده کنار رود فرات قدم گذار! پس چون به قایقهای اسیران و بخش فروش کنیزان، رسیدی در میان فروشندگان چشم بگردان. و کیلان بنی عباس در خرید کنیز و دستههای کوچکی از جوانان عراق را مشاهده مینمایی. سپس نزدیک رو و در کنار برده فروشی که عمربن یزید نام دارد قرار گیر، آن گاه صبر کن تا زمانی که کنیزی با صفاتی چند را که میگویم بیاورند:
دو لباس حریر ضخیم بر تن دارد. از کشف حجابش و از این که به او دست زنند میپرهیزد و چون کسی قصد میکند که او را از ورای نقاب نازکی که بر چهره زده بنگرد نگاه خود را به جانبی دیگر میچرخاند. با این کار، صاحبش [عصبانی شده ]او را میزند و او با فریاد به زبان رومی چیزی بر زبان میراند. بدان که او میگوید: «وای از هتک حجابم!...».
(علیهم السلام) (علیهم السلام) (علیهم السلام)
صدای همهمه تنی چند از برده فروشان افکار بشر را از هم میگسلد، بشر نظری به اطراف میکند با خود میگوید، درست همین جا است و حال باید عمربن یزید برده فروش را پیدا کنم.
بشر نشانی عمر را میپرسد تا این که بالاخره او را میشناسد، نزدیک شده، در کنارش میایستد. پس از ساعتی انتظار، کنیزی را با همان صفاتی که امام فرمودهاند میآورند.
بشر با خود میاندیشد: خدایا! چه میبینم؟ لباس و رفتار همان است که امام فرمودهاند! گویی خود این جا بوده و او را مشاهده نمودهاند. بهتر است جلو روم تا اطمینان بیشتر پیدا کنم.
بشر پیش میآید، خریداران قصد برداشتن پوشش سر کنیز و دیدن چهرهاش را دارند ولیکن کنیز، سرسختانه مقاومت میکند و نمیگذارد و حتی تیر نگاه نظر کنندگان به صورتش را با برگرداندن چهره در هم میشکند.
برده فروش، خشمگین از رفتار غریب کنیز، پیش رفته او را میزند و کنیز آن چنان که امام فرموده بودند، فریادی زده و به زبان رومی جمله ای بر زبان میراند.
خریداری با دیدن رفتار کنیز پیش آمده چنین میگوید:
پاکدامنی و حیای این کنیز آن چنان شوق و رغبتی نسبت به او در من به وجود آورده که حاضرم او را به سیصد دینار بخرم.
کنیز با زبان عربی فصیح پاسخ میدهد:
اگر در لباس سلیمان و بر تختی همچون تخت پادشاهی او ظاهر شوی، مطمئن باش که در من میلی نسبت به تو حاصل نخواهد شد. پس مالت را حفظ کن. [و بیهوده آن را به هدر مده].
برده فروش به کنیز میگوید:
نرگس! چارهای نیست، به هر حال باید تو را بفروشم.
نرگس پاسخ میدهد:
عجلهای نیست، چارهای نداری جز آن که مرا به کسی بفروشی که قلبم نسبت به امانتداری او تسکین یابد.
برای بشر با دیدن این صحنه - که قبلاً آن را مو به مو از زبان مبارک امام شنیده بود - شکی باقی نمیماند که درست آمده و نرگس همان است که مورد نظر امام بوده است. پس با خوشحالی به طرف عمربن یزید رفته، آنچنان که امام تعلیمش داده بود، نامه را به او داده، میگوید:
این نامه یکی از بزرگان است که آن را به زبان و خط رومی نگاشته و در آن کرم و وفا و جوانمردی و سخایش را وصف کرده است. این نامه را به کنیزت بده تا در اخلاق وی تأملی نماید و اگر مایل باشد و رضایت دهد، من وکیلم، تا او را برای وی خریداری نمایم.
فروشنده، نامه را گرفته به نرگس میدهد. کنیز نامه را میگشاید. با خواندن آن، حالش به گونهای شگفت دگرگون میگردد و به شدت می گرید و به فروشندهاش میگوید:
مرا به صاحب این نامه بفروش و اگر چنین نکنی قسم میخورم که خود را خواهم کشت.
بشر با خوشحالی رو به برده فروش نموده میگوید او را به چند میفروشی؟
طمع وجود فروشنده را پر ساخته. بشر بسیار چانه میزند تا بالاخره او را به قیمتی که امام در کیسه نهاده بود راضی میکند.
آنگاه بشر کیسه را داده نرگس را میخرد و رو به او میگوید:
با من بیا تا به اتاقی که اجاره کردهام برویم تا زمان حرکت فرا رسد.
نرگس با شادمانی به دنبال بشر راه میافتد. بشر غرق فکر است: این دیگر چه جور کنیزی است؟ رومی است ولی به راحتی به زبان عربی سخن میگوید! از پوشش و حجابش شدیداً محافظت میکند و اجازه نمیدهد کسی به او دست بزند.
هر مشتری را از خود میراند و فروشندهاش را مجبور میسازد تا بگذارد خود، خریدارش را انتخاب نماید و از همه بالاتر رغبت زیادی به امام نشان میدهد، آن چنان که صاحبش را تهدید میکند که اگر او را نفروشد خود را خواهد کشت!
به اتاق اجارهای رسیدهاند. وارد اتاق میشوند. بشر حرکات نرگس را دقیقاً زیر نظر دارد. نرگس مینشیند و بلافاصله نامه امام را باز کرده و میبوسد و برگونه و چشمانش میگذارد و چهره بر آن میساید.
بشر از شدت تعجب طاقت از کف داده، لب به سخن میگشاید:
نامهای را میبوسی که صاحبش را نمیشناسی؟!
نرگس آهی کشیده میگوید:
براستی که تو از شناخت فرزندان انبیا ناتوان و عاجزی! به گوش باش و قلبت را فارغ ساز تا داستان زندگیم را برایت باز گویم:
اس ام اس میلادامام زمان(عج)
روشن شد از این عید ، جهان تاریک
یارب بنما ظهور مهدی نزدیک
در گلشن زهرا(س)، گل نرگس بشکفت
شد نیمه شعبان ، به محمد(ص) تبریک
++++++++
امشب که زدل غصّه وغم ریشه کن است
دریای عنایت و کرم موج زن است
این شور وشعف که در دل خلق خداست
از یُمن قدومِ حجت ابن الحسن(عج) است
××××××××××
جلوه گر شد زعنایات خدا مظهرذات
شکرلله که شده وقت نزول برکات
حجت ابن الحسن(عج)آمد، صلواتی بفرست
که خدا نیز فرستد به جمالش صلوات
××××××××××
برخیز که میرکاروان می آید
آن قافله سالار جهان می آید
درخانه عسکری زنرجس خاتون
هان مهدی صاحب الزمان(عج)می آید
×××××××××××
مرآت جمال سرمدی می آید
احیاگردین احمدی می آید
برخیز وبپا جشن وچراغانی کن
چون دسته گل محمدی می آید
×××××××××××
امشب که به وجدوشورچرخ کهن است
گل نغمه مانوای یابن الحسن (عج) است
آمد ولی عصر(عج)همان کس که از او
بر کنده ز جا ریشة نخل فتن است
میلادامام زمان(عج)
درجسم جهان ، باردگرروح دمیدند
دلها همه از جلوه دلدار طپیدند
بر چهره شب ، پرده ای ازنور کشیدند
هنگام سحر ، نیمه شعبان معظم
شور و طرب و، نور وسروراست به هرجا
چون مهدی موعود ، نهد پای به دنیا
پور حسن عسکری و ، نرگس والا
دردانه زهرا که به خوبان شده خاتم
احمد رخ و، حیدرصفت و، فاطمه رفتار
حُسن حسنین است درآن قامت ورخسار
پیوسته شکوفان و بهار آن گل بی خار
مقصود خدا ،زآب وگل وخلقت آدم
غایب زنظرهاست ، ولی حاضردائم
با علم خداداد ، بود شاهد و عالم
همنام پیمبر ، لقبش حجت و قائم
ازقامت او ، پایه خلقت شده محکم
آلودگی ما سبب غیبت دلدار
جز پرده عصیان نَبُوَد مانع دیدار
غایب نبود هیچگه از مردم بیدار
بسیار کسان را شده ، دیدار فراهم
با دیده جان ، دلبردلخواه توان یافت
چون ابرگناهان رَوَد، آن ماه توان یافت
با پاکدلی در حرمش راه توان یافت
لطفش همه جا ، بر همه کس ، بوده دمادم
روزی که بشر می شود آزرده وخسته
روزی که شود راه امید همه بسته
دلها ز ستمهای جهانگیر شکسته
آن روز دگر ، روز ظهور است مسلّم
تا جلوه کند یار، دل آماده او کن
پاکیزه دل آئینه آن روی نکو کن
بااشک (حسان) چهره بیارای ووضوکن
شاید که بخدمت کند احضارتوراهم
این روزها هوا خنک تر شده...
دقیق تر که میشوی ... انگار کسی تمام جاده ها را آب پاشیده...
عطر
گلاب ... نه مقدس تر از آن... بوی یاس می آید ...
نه به نرگسی می ماند ...
ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود
حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین!
حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود
هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین!
بال های خویش را دست توسل کرده بود
آقا جان سلام
ای تندیس بی قراری ام
چند سالی است که جمعه
هایمان خالی میگذرد .
مولای من زمزمه های دلتنگی ام تمامی ندارد .
ما نه شما را دیده ایم و نه امامان دیگر را
تو را به جان مادرت زهرا (ص) بیا
یعنی این چندمین نیمه شعبان عمرم است شاید اخری باشد
من ایمان و اعتقاد دارم که تو به زودی زود می آیی .
پس به امید روزی که چشمهایمان روزی با طلوع شما
باز شود
آقا جان ! تولدتون مبارک
نیمه شعبان میلاد پرخیر و برکت و سراسر نور
حضرت مهدی(عج)
بر تمامی عاشقان ظهور مبارک
باد
اللهم عجل لولیک الفرج
حکیمه دختر امام محمّد جواد و عمّه امام حسن عسکرى علیهماالسلام حکایت کند:
روزى منزل حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام بودم ، چون خورشید غروب کرد، از جاى برخاستم تا به منزل خودمان بروم .
امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: اى عمّه ! امشب را در منزل ما باش ، در این شب نوزادى کریم و عزیز به دنیا مى آید، نوزادى که خداوند زمین را به وسیله او حیات مى بخشد، او حجّت خداوند متعال خواهد بود.
چون نگاهى به مادرش نرجس کردم ، آثار حمل در او ندیدم ؛ وقتى موضوع را براى امام حسن عسکرى علیه السلام اظهار داشتم ، حضرت فرمود: نزدیک طلوع فجر وعده الهى ، عملى خواهد شد و سپس افزود: داستان حمل و زایمان او همانند حضرت موسى علیه السلام مخفى و ناگهانى است .
آن روز را روزه بودم ، بعد از نماز مغرب و عشاء در منزل حضرت افطار کردم و در رختخواب دراز کشیدم ، نیمه شب براى نماز شب برخاستم ، نرجس نیز بلند شد و نماز شب خواند، حضرت مرا صدا کرد و فرمود: اى عمّه ! مشیّت الهى نزدیک است .
بعد از آن مشغول قرائت قرآن گشتم ، ناگهان نرجس ناله اى کرد، سریع نزد او رفتم ، و ملاّفه اى روانداز روى آن مخدّره انداختم و پس از ساعتى کوتاه صدائى شنیدم ، همین که ملاّفه را کنار زدم ، چشمم افتاد به نوزادى که در حال سجده بود.
او را در بغل گرفتم ، بسیار تمیز و خوشبو بود، در همین بین امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: اى عمّه ! فرزندم را بیاور.
هنگامى که نوزاد خود را در برگرفت ، اظهار داشت : اى عزیزم ! سخن بگو. نوزاد لب به سخن گشود و با زبان فصیح گفت : ((أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له ، و أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه ))، سپس نام یازده امام را یکى پس از دیگرى بر زبان آورد و بر آن ها صلوات و تحیّت فرستاد.
چون صبح شد خدمت امام حسن عسگرى علیه السلام آمدم تا نوزاد را بار دیگر بنگرم ولى او را نیافتم ، گفتم : اى مولاى من ! نوزاد عزیز کجاست ؟
فرمود: همان طور که حضرت موسى علیه السلام به ودیعه رفت ، نوزاد ما هم به ودیعه رفته است .
و چون روز هفتم شد و بر آن حضرت وارد شدم ، فرمود: اى عمّه ! نوزادم را بیاور، وقتى به اتاق درونى رفتم ، نوزاد را مشاهده کردم و او را در بغل گرفته و بوسیدم .
همین که او را نزد پدر بزرگوارش آوردم ، همانند روز اوّلى که به دنیا آمده بود، شهادتین را گفت ، پس از آن امام عسکرى علیه السلام زبان مبارک خود را در دهان نوزاد عزیز قرار داد و نوزاد، زبان پدر را همانند شیر و عسل مى مکید.
پس از آن ، امام علیه السلام فرمود: عزیزم ! سخن بگو.
نوزاد مجدّدا، همانند قبل پس از شهادتین ، یکایک ائمّه علیهم السلام را نام بُرد و صلوات و سلام بر آن ها فرستاد.
سپس این آیه شریفه قرآن را تلاوت نمود:
وَ نُریدُ أنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاْ رْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ وَ نُمَکِّنَ لَهْمُ فِى الاْ رْضِ وَ نُرِىَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ.
و بعد از آن ، نام کتاب هائى را که بر حضرت شیث ، ابراهیم ، ادریس ، نوح ، هود، صالح ، موسى و عیسى علیهم السلام نازل شده بود، بر زبان شیرین و مبارک خویش جارى نمود.1
*******
پاورقی:چهل داستان وحدیث ازامام زمان(عج)
.: Weblog Themes By Pichak :.