سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 89/4/14 | 3:49 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

 

جان رامپرس با غم هجران چه می کند؟

باتیغ تیزپیکرعریان راچه می کند!

مستانه غمت می جنت نمی خورد

سرگشته تو باسروسامان چه می کند؟!

بودیم و خاک با نگهت کیمیا شدیم

بنگربه ذره مهردرخشان چه می کند؟!

ازابرلطف توست که سرسبزمانده ایم

دراین کویرتَف زده باران چه می کند!

ای صدبهارازتو شکوفا..بیا بیا...!

بادخزان ببین به گلستان چه می کند!

ای منتظربیا ونظرکن که داغ هجر

بالاله های سوخته دامان چه می کند!

درحسرت تو دربدری شد نصیب خضر

ورنه به سیرکوه وبیابان چه می کند؟

دست نیاز سوی تو دارد وگرنه نوح

بازورق شکسته به توفان چه می کند؟

ازلوح دل نشوید اگرگردمعصیت

این حلقه های اشک به دامان چه می کند!

مجنون خاک راه توباشد بیا ومپرس

این مور زیرپای سلیمان چه می کند؟!

 

عزیز دل!

تودرپشت پرچین آسمانی کدام معنویت پنهان شده ای

 که چشم هیچ کبوتراشتیاقی نمی تواند پیدایت کند...؟

تو برسجاده کدام ابرنماز می خوانی که هربار صاعقه ای

 آرزوی دیدارت رابه آتش می کشاند؟!...

تو آیینه دار تجلی کدام صفت خداوندی که همواره درمرز میان ظهور واختفاء گام میزنی؟!...

توچگونه آشکاری که دست دیدار هیچ چشمی به قامت بلند تو نمی رسد وچگونه پنهانی که همه وجود خبرازحضورتو می دهد..؟!...




تاریخ : دوشنبه 89/4/14 | 3:41 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

یا مهدی ادرکنی

چراغ دیده روشن کن ، که تا روشن کنی جانم

بیا ای نور را توام که در راهت گل افشانم


گل ناتم تو میریزد زنوک خامه ام برچین !

مرا بس شاخه ای از آن ، که تا بر سینه بنشانم


کلید سبز بختم را مکن پنهان میان لب

سخن را قفل بگشا ، تا چمن سازی بیابانم


بلم آهسته ران ، ای سرنشین شط شعر من

که آواز کهن را درهوایی نو بیافشانم


بیا جشنی بپاسازیم ، میلاد محبت را

به جای غم تو باشی میزبان ای رد پنهانم


گل یادت می آراید غزلهای مرا آری

گلاب از آن چکد ، گر بفشری برگی ز دیوانم ...

یا مهدی ادرکنی

 

 

نگاه می کنی و می گذری
و ما همچنان
فرو می رویم گریبانِ غفلت خویش را
تو کشفِ حقیقتی
تو آتش بس آشوبی
اشاره می کنی و تاریخ تمام می شود
سلام می دهی و می روی.

یا مهدی ادرکنی






تاریخ : پنج شنبه 89/4/10 | 9:18 عصر | نویسنده : منتظر مهدی007(طلوع)



تاریخ : چهارشنبه 89/4/2 | 7:0 صبح | نویسنده : منتظر مهدی007(طلوع)



تاریخ : یکشنبه 89/3/30 | 3:11 عصر | نویسنده : منتظر مهدی003(شادی)

 

 

 

 

غروب عمر شب انتظار نزدیک است

طلوع مشرقی آن سوار نزدیک است

 

دلم قرار نمی‌گیرد از تلاطم عشق

مگو: " برای چه؟ " وقت قرار نزدیک است

 

اگر در کف دیوارها گل و لا‌ست

عجیب نیست، که دیدار یار نزدیک است

 

بیا که خانه تکانی کنیم دلها را

از انجماد کسالت، بهار نزدیک است

 

بیا! چو لاله تنت را به زخم، آذین بند

بیا و زود بیا! روز بار نزدیک است

 

فریب خویش مده، تشنگیت خواهد کشت

دو گام پیش بنه، چشمه‌سار نزدیک است

 

در آسمان پگاه آن پرنده را دیدی؟

اسیر موج نگردی، کنار نزدیک است

 

اللهم عجل لولیک الفرج

التماس دعا




تاریخ : شنبه 89/3/29 | 12:26 عصر | نویسنده : منتظر مهدی(مسافر)


بازی زلف تو امشب بسر شانه ز چیست ؟

خانه بر هم زدن این دل دیوانه ز جیست ؟
گر نه آشفتگی این دل مسکین طلبی
الفت زلف پریشان تو با شانه ز چیست ؟
هر کسی از لب لعلت سخنی می گوید
چون ندیدست کسی اینهمه افسانه ز چیست ؟
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست ؟
دوش در میکده حسرت زده میگردیدم
پیر پرسید که این گریه ی مستانه ز چیست ؟
گفتم ار هست در این خانه کسی باز نمای
ور کسی نیست بنا کردن این خانه ز چیست ؟



تاریخ : پنج شنبه 89/3/27 | 3:42 صبح | نویسنده : منتظر مهدی006(نرگس)

عمری به آرزوی وصال تو سوختیم
با یاد آفتاب جمال تو سوختیم
ما را اگر چه چشم تماشا نداده اند
با یاد آفتاب جمال تو سوختیم

ای سبزترین آیه هستی
ای روشن ترین آرزوی زمین
ای زیباترین ترانه زمانه
بیا ...
بیا که با آمدنت زمین رنگ غزلهای آسمانی می گیرد
و این مثنوی هزار و چندین ساله برای همیشه تاریخ تمام می شود
بیا که روزگار به تنگ آمده و لحظه ها شکننده تر از شیشه بخار گرفته اتاق انتظار زمین اند
بیا که ثانیه ها سخت ترین قصیده نانوشته آسمان را که تلخ تر از شوکران و سیاهتر از برهوت تنهایی یک انسان است به پایان ببرند
بیا ...
بیا که دیگر کوهها استواری را به مسخره گرفته اند و لبخند شکوفه ها به توهین ابدیت کشیده شده
بیا که زندگی دلگیرتر از غروب و دلتنگ تر از کسوف شده
و ساعتها به درازای عمر نوح رسیده اند
بیا ...
ای کشتی نجات
ای عصای معجزه آسای موسی در میان این اقیانوس بلا
بیا که دم مسیحایی ات زمین را زنده کند
و نسیم صبا را به قلب تپنده سنگهای آذرین بسپارد
بیا که برای تداوم بشریت رباعی عاشقانه بسرایم و برای تحقق آرمانهای رنگارنگ زمین پای کوبی کنیم
بیا ...


دســت خــالی، پــای خــــسته، رهـــسپار کـوی یارم
یــــــک نـــــیستان نـــالـه در دل، از غــم هــجر نـگارم
درد بــــی درمــــان مـا را نـــام زیــــبای تــــــو درمــان
موج دســـــتانی شــــکسته، بــــاز هم در انـــــتظارم
صحبت از چاه است و یوسف، از دو چشم کور یعقوب
از هـــمان خــــــال ســـیاه و از هــــــمه دار و نــدارم
از دو چــــشم زخــــمی مــَـــه، تا تـــن تبدار خورشید
در پــــی تــــو دل شــــکسته، رس به داد قـــلب زارم
آســـمانم بــی ســـتاره، روزهـــایم چـــون شب تــار
از غــــم هـــجرانت آقـــا، دوســت دارم خـــون بـبارم
دوســـت دارم تــــــا بـــبینم چـــــــهره نــــــورانیت را
بــــعد دیـــــدار رخ تــــــو، آرزویـــــی مـــــن نــــــدارم

یادمون باشه در شب آرزوها،فرج آقا و مولامون، مهدی صاحب الزمان رو از خدا آرزو کنیم
اللهم عجل لولیک الفرج






تاریخ : پنج شنبه 89/3/27 | 12:56 صبح | نویسنده : منتظر مهدی020(خادم‌عباس)




تاریخ : چهارشنبه 89/3/26 | 12:25 صبح | نویسنده : منتظر مهدی020(خادم‌عباس)
                                      


تاریخ : سه شنبه 89/3/18 | 9:40 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

ای بشارت بهشتی، ای ظهور ناگهانی
یک غزل به من نظر کن، با دو چشم آسمانی

در مقام از تو گفتن، ناتوان ناتوانم
می کنم تو را تکلم، با زبان بی زبانی

دیدن تو آرزویی، از تبار غیرممکن
پشت خلوت خیالم، مثل بوی گل، نهانی

می دوم نشانه ات را پابه پای بوی حسرت
می دوم نشانه ات را، پابه پای بی نشانی

تو، عبور یک خیالی، رد پا نمانده از تو
از کجا گذشته ای تو، ای نسیم ناگهانی؟!

رد قلب عاشقت را، از غزل گرفته ام من
ای تغزل مجسم، ای غزل ترین نشانی

کی ظهور می کنی تو، آفتاب عالم آرا؟
کی ظهور می کنی تو، ای فروغ جاودانی؟

حاجتی ندارم از تو، جز تبسم ظهورت
کی غبار غیبتت را، از دلم می تکانی؟!




  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان