سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 88/12/3 | 11:45 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

مولایم، امام زمان!
در مقابل طوفان سر بلند کرده ام تا بیایی و پناهگاهم باشی. در برابر مرگ مقاومت کرده ام تا بیایی و انتظار به پایان رسد. در برابر غم‌ها‌ و جدایی‌ها‌ ایستاده ام

تا بیایی و مرهمی بر زخم‌ها‌یم گذاری. در برابر سرکوب‌ها‌ی دیگران و نفس- برای اینکه عشق تو پایمال نشود- محکم و استوار ایستاده ام تا بیایی و خستگی

 را از تنم بیرون کنی. در برابر خورشید سوزان ایستاده ام تا بیایی و رفع عطشم باشی. پس بیا و مرهمی بر تن خسته ام باش!
مهربانم!......
شاید فردایی برای من نباشد که من چشم انتظار فردای تو باشم، پس برای آمدن امروز و فردا نکن!
محبوبم!........
روزی که تو را یافتم و مبهوت عشق تو گشتم و تو را مرهم زخم‌ها‌یم قرار دادم، آن روز را روز فرشته نامیدم. روزی که عاشقانه به تو دل دادم و صید قلب رئوفت شدم،

 آن روز را روز عاشقی خواندم. روزی که با نگاه سرشار از محبت تو گره ی مهر را بینمان محکم ساختم، آن روز را روز دلبستگی دانستم. روزی که با دل به خون

 تپیده ی تو با بی وفایی انسان‌ها‌ آشنا شدم، آن روز را روز همدلی نام نهادم. اما امروز که از تو جدا هستم و جدایی مانعی برای رسیدن به توست، امروز را روز

 مرگ پرستو نام می‌نهم.

 

***************
اللهم عجل لولیک الفرج

***************




تاریخ : دوشنبه 88/12/3 | 11:17 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

ویرانه نه آن است که جمشیدبناکرد
ویرانه نه آن است که فرهادفروریخت
ویرانه دل ماست که هرجمعه به شوقت
صدباربناگشت ودگرباره فروریخت

 

***************************

 می خواهم ازتمام ای کاش ها بگذرم می خواهم فقط پنجره ی تو
برایم باز بماند پنجره سبز تو به روی من...

آنجاست که نفس تازه
می کنم زندگی می کنم ...

شعر گفتن نمی دانم ولی باور کن
برایت در آن لحظه شعر هم می سرایم اگر اگر تنها لحظه ای
تو به یادم باشی ...
چه می شوم ؟
قد میکشم پرواز هم خواهم کرد
در آسمان پر ستاره رویاهای کاغذی ام که نه !
در آسمان بزرگ
دستانت ...
ای عزیر دل می دانی نگاه من به اشاره ایست ؟!

مرا بس است اشاره ای ...


سالار وقت آمدنــت دیــــر شـد بیا

ایـن دل در انـتـظــار فــرج پیر شـد بیا


هر شب بــه یاد روی مهت گــریه می کنم

عـکـسـت مــیان آیـنـه تـصــویــر شـــد بیا



در دفترم به یاد تـو نـرگـس کشیده ام

نرگس هم از فراق تو دلگیرشد بیا

....

 

اللهم عجل لولیک الفرج





تاریخ : دوشنبه 88/12/3 | 11:14 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)
 

بارالها! چگونه باور کنم نبودنش را، وقتی که محبت دستی نوازشگر در تار و پود وجودم ریشه می دواند

، چگونه باور کنم سکوت دریای چشم هایم را وقتی که قایق مهربانیش بی ناخدا در اوج آسمانها

 به پیش می رود . آدینه که می شود قاصدک های دلم را روانه آستان دوست می کنم تا

پیام آور حضور صدفی باشد که یازده مروارید سبز را با خود به همراه دارد ، وقتی

 کسی نیست که دردآشنایم باشد ، فرشته ای پیدا می شود تا در خلوت

شبهای تار تسلی بخش خاطرم باشد . هنوز ستاره ای بی نورم که در

انتظار شعاعی از خورشید لحظه شماری می کنم ، کویری در انتظار

آبم و حتی دریای اشک هایم کویر تف زده وجودم را سیراب

نمی کند . از ستارگان آسمان سراغ می گیرم و چون

پرنده ای عاشق گمگشته ام را در میان آسمان ها

می جویم ، با من بگو چگونه از رویش یاس ها

بگویم وقتی که نرگسی های چشمم در

انتظار آمدنت سوسو می زنند .

  

هر شب با یاد تو به خواب می روم و صبح در انتظار ...

می دانم که می آیی و غبار غم و اندوه هزاران ساله را از قلب های

خسته مان می زداییو اشک های زلال مان را از گونه هایمان

 بر می چینی ، می آیی و ضریح گمشده یاسی کبود را

نشانمان می دهی و مسیح مریم را با خویش همراه

می سازی.

 

در انتظارت می مانیم تا بیایی و غم از دلها بزدایی!

 

اللهم  عجل لولیک الفرج...




تاریخ : دوشنبه 88/12/3 | 8:16 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

در حضورت سلام می دهم،سلامی در انتظارت...

با ادب صدایت می زنم!از صمیم قلب می خوانمت!

به شوق دیدار دعایت می کنم!در انتظار دیدارت درود می فرستم درود بیکران نثارت!

درود بر تو و خدمتگذارانت!

 

**********************88

 

 

الا که راز خدایی خدا کند که بیایی

تو نور غیب نمایی خدا کند که بیایی

شب فراق تو جانا خدا کند که سرآید

سر آید و تو بیایی خدا کند که بیایی

*******************

تا بارانی نشوید.....

باران نبارید

چشمه ها نجوشید

سالها آمدند و رفتند

اما...

ابری نیامد و بارانی نبارید

در جستجوی آب،گوشها تیز شده بود...

به ناگاه صدایی شنیده شد:

تا بارانی نشوید باران نمی بارد!

برخی گفتند:

از بی حوصلگی است

برخی گفتند:

هذیان تشنگی است

اما...

نباریدن باران و تشنگی،نه هذیان گویی بود و نه از بی حوصلگی

چاره ای نبود باید بارانی می شدند تا باران ببارد...

*********************

اللهم عجل لولیک الفرج

********************




تاریخ : دوشنبه 88/12/3 | 8:7 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

صدای پای باران از عمق کوچه های تاریک چشمهای زمان به گوش می رسد و امید شکفتن را به غنچه های سپید ارزانی می کند، وقتی که تو لبخند می زنی!
لحظه ها به هم پیوند می خورند در آرامش و نشاط موسیقی نگاه تو!
صبح، سرود سلام را از تو می آموزد و روز، سبزی سخاوت را از دستهایت!
پر پرواز پرنده ها و نغمه بر لب بلبلان تویی!
امید به زندگی...
فصل طراوت...
سرمستی چکاوک های کوچک، همه نشانه ی حضور توست!
تو که هستی و نیستی!
تو که میشنوی، می بینی، اما نمی نمایانی مهتاب رویت را به این شب زدگان خسته!!
بیا تا شام ستم به زانو درآید و پگاه آزادی سرافراز بر مسند دیده های زمین رخت براندازد.
دنیا ذره ذره می سوزد در انتظار حضورت و لحظه لحظه جان می سپارد در فراق نوازشت.
بازآ و این نیمه جان را با جرعه جرعه ی زندگی سیراب کن.
شعله ی انتظار را با نفس پر مهرت بمیران که دردی بس شکننده است و رنجی بس کشنده!
بیا!
بیا که چشمهای ما، روشنایی را در مسیر قدمهای تو می جوید!

 

اللهم عجل لولیک الفرج.........




تاریخ : دوشنبه 88/12/3 | 8:4 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)
 
دل بـه داغ بی کسی دچار شد ، نیامدی
چـشــم مـاه و آفـتــاب تـار شد ، نیامدی

سنـگـهــای سـرزمـین من در انـتـظار تو
زیــر ســم اسـبـهـا غــبــار شد ، نیامدی

چون عصای موریانه خورده دستهای من
زیـر بــار درد تــار و مــار شد ، نیامدی

ای بلند تر از کـاش و دورتر ز کاشکی !
روزهـای رفـتـه بـی شـمـار شد ، نیامدی

عــمـر انـتـظـار مـا ، حکایت ظــهـور تو
قـصـــه  بــلــنـد  روزگـــار  شد ، نیامدی

********************************************

مولا.......
زمین در انتظار توست...
زمان به سویت قدم بر می دارد...
سکوت آسمان نشان از نیاز است! نیاز به یاری!!
اینجا هر صدایی از هر کجا و هر چیز برخیزد، تو را می خواند!
صدای دل سنگ را هم می توان شنید که در انتظار تو دست نیایش به سوی آسمان بلند کرده و اشک می ریزد!
وقتی دل سنگ می شکند، قلب مشتاقان را چگونه باید توصیف کرد؟!
ما همه در انتظار تو همچو مرغانی پر شکسته در امید مددکاری که زخم بالشان را ببندد و دست نوازش بر سرشان بکشد، به زمین و زمان می نگرند، بر خاک ایستاده ایم.
تو تمام عشقی!
سمبل وجود!
بی تو زندگی مجهول خواهد ماند.

 

اللهم عجل  لولیک الفرج...




تاریخ : دوشنبه 88/12/3 | 8:2 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبه‌ی‌آشنا)

محبوب دل‏ها

بیا اى بهار گم شده‏ام

بیــا! اى بهار گم شده‏ام بیا... بیا تا با یاس‏ها همنوا شویم بیا تا در شهر پاکى‏ها قدم بزنیم.

بیا تا از کوچه‏هاى عشق بگذریم. بیا تا بوى عطر سجاده‏ها را بفهمیم. تا پنجره‏ها را باز کنیم.

تا بغض لحظه‏ها را بشکنیم.
بیـــا و دلتنگى‏ام را ببین. ببین که چه‏طور از اینجا رانده و از آنجا مانده‏ام.

ببین که چگونه در کوچه‏هاى ندبه و سمات سرگردانم.

ببین که چه‏طور قاصدک خیالم را به سویت کوچ داده‏ام.

بیا تا از صبح‏هاى جمعه بگویم. صبح‏هاى جمعه که

 بى‏رحمانه مى‏آیند و مى‏روند، بدون تو.
بیــــا تا از غصه‏ها و حرف‏هاى ناگفته‏ام بگویم.
بیــا تا از ندبه‏ها و سمات‏هایم، از گریه‏ها

و اشک‏هایم بگویم.
بیـــــا تا دست‏هاى آسمانى‏ات

 را بگیرم و در دریاى پرمهرت شنا کنم.
بیــــــا، بیا و ببین که چه‏طور نرگس‏هاى باغچه‏ام را به انتظارت نشانده‏ام.

 بیا... بیا اى بهانه زندگى‏ام... بیا!

اللهم عجل لولیک الفرج.........




تاریخ : پنج شنبه 88/11/29 | 12:27 عصر | نویسنده : منتظر مهدی005(ارمیا)

 

خدایا! فتنه فزونی گرفته است، بلا بزرگ شده است و آزمایش شدت یافته است.

خدایا! اسرار هویدا شده است و رازها برملا شده است و پرده ها افتاده است.

خدایا! زمین تنگی می کند و آسمان خودداری.

خدایا! و در این حال و روز، شکایت جز تو، به کجا می توان برد؟

جز بر زانوی تو ، سر بر کجا می توان نهاد؟ جز به ریسمان تو، به کجا می توان آویخت؟ جز در پناه تو، کجا می توان سکنی گزید؟ و جز بر تو ، بر که می توان تکیه کرد؟

خدایا! در سختی و آسانی تکیه گاه جز تو کیست؟ و پناهگاه جز سایه سار مهر تو کجاست؟

خدایا! بر پیامبرت محمد و آل او درود فرست، آنان را اطاعتشان را بر ما فریضه شمردی و بدین سان، شأن و منزلتشان را به ما شناساندی.

خدایا! تو را سوگند به حق این عزیزان که باران گشایشت را بر ما ببار و از آستان فرجت نسیمی بر این دل های خسته جاری کن.

خدایا! طاقت تمام شده است. شکیب سرآمده است، کارد به استخوان صبوری رسیده است.

خدایا! هم الان ما را برهان. رهانیدنی به سرعت برق نگاه یا کمتر از آن.

ای پیامبر! ای وصی! ای علی! ای محمد! یاری ام کنید که شمایید یاوران من و دست اضطرار مرا در پناهگاه دست خویش بگیرید که دستی چنین با کفایت تنها از آن شماست.

مولای من! امام زمانم! این تو و این دستهای استیصال من! این تو و این فریاد استغاثه من! این تو و این چشم های اشکبار من!

به فریادم برس! مرا دریاب! 




تاریخ : سه شنبه 88/11/27 | 4:5 صبح | نویسنده : منتظر مهدی011(منتظرقائم-عج-)

 

 

مولای من هر صبح به امید ظهور تو از خواب

برمی خیزم وهر شام به امید دیدنت درعالم رویا

بخواب می روم 

مولای من ازکودکی آموختم که روزی توخواهی آمد.وباآمدنت تولدی دوباره به جهان خواهی داد.ازهمان زمان منتظرت بودم.همانند انتظارمادری که فرزندی سفرکرده داردوچشمانش به دراست تااوبیاید.وبادیدن چهره اوجانی تازه بگیرد.اوهیچگاه از این انتظار خسته نمی شود.حتی گاهی برایش شیرین است.خانه را آب وجارو کرده وخود را برای دیدن اوآماده می کند.

بعدهاکه بزرگترشدم فهمیدم که تودرزندان گناهان مازندانی شده ای وتامن خود رامنتظرواقعی نکنم از زندان رهایی نخواهی یافت.




تاریخ : دوشنبه 88/11/26 | 7:43 عصر | نویسنده : منتظر مهدی013(امیر)

 

به تمنای وصال تو دلم خوش باشد

وای اگر طی شود عمرو نبینم رویت

ای امید دل ما

آه که در ظلمت غم

جان سپردیم وندیدیم رخ دلجویت




  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان