اللهم عجل لولیک الفرج
دلم بهانه تو را گرفته است ای «موضوع » زندگی من!
ای «سؤال اصلی » آفرینش!
«روشی » نمانده است که با آن «فرضیه »
آغوش تو را به جستجو نگذارده باشم.
بگو با کدام «روش تحقیق » می توان ظهور تو را پاسخ یافت؟!
«مفهوم » نگاه تو با کدام «ملفوظ » به «مشهود» بدل خواهد شد؟
و «متغیر» گیسوانت، در آغوش کدام نسیم،
«مفهوم » بیقراری مرا منتشر خواهد نمود؟
خسته ام!
از «بررسی متون »،
از «سؤالات فرعی »،
از «مقدمه »، از «مقدمه »، از «مقدمه »!
بی حضور تو ای «متن » غایب زندگی از زنده بودن
چه «نتیجه »ای می توان گرفت؟
از زنده بودن «چگونه » می توان نتیجه ای گرفت؟
همیشه با «مفروض » آغوش باز تو و نگاه مهربانت،
نبودنت را تحمل کرده ام و زنده بودن خود را توجیه.
آنروز که نگاه مهربانت را از دلم برداری،
بدان که «گزاره های پایه ای » فلسفه وجودی ام را ویران نموده ای!
«فصل » فصل عمرم، وقف «وصل » تو بوده است.
خسته ام
از این همه «فصل »
از این همه فصل
به من بگو! در کدام فصل زندگی، وصل تو دست یافتنی است؟
ای که با آمدنت همه فصلها وصل می شوند!
فصل فصل خزان زده عمر مرا نیز به ظهور سبز خود وصل بفرما!
آمین!
.: Weblog Themes By Pichak :.