یا صاحبالزّمان:
پدر جان! بس که در فراقت گریستم و این دنیا را بی تو تنگ و بی معنا یافتم دیگر امیدوارم یا تو بیایی یا من بروم، شاید که حداقل از این رفتن نزدیکی به شما بیشتر شود و دلم از این بیقراری و بی شکیبی در آید.
مولایم، امروز که روز ولایت تو را در پیش رو داریم دلم به تلاطم بیشتری افتاده که اگر مولایت پس از سالیانی غیبت و فراق باز آید، چگونه میتوانی به بهترین نحو ولایتش را به او تبریک گویی.
عزیز زهرا سلاماللهعلیها! ما این عید ولایت را جشن میگیریم در حالیکه مادرت زهرا سلاماللهعلیها، از یک طرف شادمان و مسرور از کم شدن شرّ دشمن ولایت و از سویی نالان از غم هجر فرزندش که این چنین یاران و شیعیان فرزندش نیز نالان و چشم به راهند. سرورم! ما اگر جشن میگیریم میخواهیم بگوییم آقاجان العجل! العجل!
میشود روزی بانگ انا المهدی گوش این عالم را نوازش دهد و چشمان بی سو از گریهها و ندبهها، نورانی شود، و چهرههای حزین و غمسار شادان شود؟! راستی آن روز چه روزی ست؟! نمیدانم چگونه خود را آمادهی آمدن چنین روزی کنم و چگونه این عید را به مادرت تبریک گویم.
بیا! بیا بابایم که دیگر تاب و توانم به آخر رسیده و ندبههایم بی امان گشته. به امید رسیدن هر چه زودتر آن روز و تعجیل در فرجت مولایم.
با سوز دل و چشمانی خیس و قلمی لرزان باز مینویسم: العجل العجل یا صاحب الزّمان!
.: Weblog Themes By Pichak :.