تاریخ : پنج شنبه 89/1/19 | 7:26 عصر | نویسنده : منتظر مهدی(مسافر)
تنها گواه پرسه ام، در جست و جوی آخرین موعود
از کوچه آیینه تا بن بست حیرت، سایه من بود
آری تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
اما زمین – پژواک سرد آسمان – بر من دری نگشود
شبگیر تا شبگیر بر نطع نمک، از جاده زنجیر
بر گرده بار درد می بردی مرا، ای زخم بی بهبود
اکنون مرا بیهوده وامگذار و بی فردا به شب مسپار
مپسند ای یار از خدایم ناامید از خاک ناخشنود
موعود، فردای مرا با خود کجا بردی که با فریاد
مرگم درودی می فرستد زندگی می گویدم، بدرود؟
ننگ نشستن را چه باید نام کرد اینجا که خاکستر
خورشید عنوان می کند خود را به جز فردای وهم آلود؟
.: Weblog Themes By Pichak :.