تاریخ : چهارشنبه 89/1/18 | 9:17 عصر | نویسنده : منتظرمهدی018(غریبهیآشنا)
سیاه روتر از آنم که جرات کنم به سپیدارها نزدیک شوم،
بی مایه تر از آنم که داراییم کفاف خریدن یک شاخه لبخند را برای لبانت بدهد.
دلم هر جایی تر از آن است که بتواند شبی،
ساعتی یا حتی به قدر چند جمله ای با تو خلوت کند.
اما شکسته تر از آنم که به انکسارم رحم نکنی،
و تکیده تر از آنم که راضی بشوی استخوان هایم زیر بار بیاعتنایی ات خرد شود،
و دست خالی تر از آن که دست رد به سینه ام بزنی!
چه خاطره هایی شیرین داشتم از هم صحبتی
با تو و چه جام هایی از نور ناب نوشیده بودم از کلامت!
چرا عقب افتادم از قافله ات؟
چرا جا ماندم از کاروانت؟
چه شد که تا به خود جنبیدم،
وسط صحرا زمین گیر خفت خود شدم
و دیگر از تو حتی سوسویی هم پیدا نبود؟
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
.: Weblog Themes By Pichak :.