تاریخ : دوشنبه 89/1/16 | 8:12 عصر | نویسنده : منتظر مهدی(مسافر)
6 - محمد بن علی شلمغانی
ابو جعفر محمد بن علی شلمغای معروف به «ابن (أبی) العزاقر» و منسوب به شلمغانی است که از توابغ واسط درعارق است.
وی از محدثان بود و تألیفات فراوان داشت که در آنها احادیثی را که از ائمه اهل بیت علیهم السلام به وی رسیده بودجمع کرده بود. هنگامی که منحرف شد و وضعیتش دگرگون گردید، شروع به بازی با احادیث نمود، یعنی درآنهااضافه مینمود و یا از آنها میکاست.
توقیعی از ناحیه مقدسه حضرت مهدی علیه السلام به سوی جناب حسین ابن روح خارج گردیدی که در آن، ازشلمغانی بیزاری جسته و وی را نکوهش و لعن فرموده بودند. در آن توقیع چنینی میفرمایند.
«.. تو - که خدا زندگانیت را طولانی گردانید و همه خوبی را به تو بشناساند و سرانجام کارت را به خیر ختم فرماید -آنکس از برادران ما را که به دین دارای اش اعتماد و به نیتش اطمینان داری - خداوند سعادت آنان را پایدار بدارد-آگاه گردان که محمد بن علی معروف به شلمغانی - که خدای در عذاب اوت عجیل فرموده مهلتش ندهد - از اسلاممرتد و جدا گردیده است. او در دین خدا ملحد شده و مدعی اموری شده که کفر وی مرتکب گناهی بزرگ گشته است.
آنانکه از خدا برگشتهاند دروغ گفته و دچار گمراهی بزرگی گشته است. آنانکه از خدا برگشتهاند دروغ گفته و دچارگمراهی بزرگ گردیده و زیانکاری آشکاری را متحمل شدهاند.
ما از وی به خدای تعالی و رسول خدا و خاندانش صلوات الله و سلامه و رحمته و برکاته علیهم بیزاری جسته و وی رالعنت نموده ایمن. لعنتهای خدا پی در پی از ما بر او باد، در ظاهر و باطن و در نهان و آشکار و در هر زمان و هر حال وبر هر کس که پیرو او گردید و یا وی بیعت نمود و بر هر که این سخن ما به وی رسید و پس از آنان بر دوستی او باقیماند.
ای حسین بن روح - که خدا یارت باشد - به آنان آگاهی ده که ما از او پرهیز داریم و دوری گزیدهایم. همانگونه که پیشاز وی با افرادی نظیر او مانند شریعی و نمیری و هلالی و بلالی و غیر آنان چنینی بودیم. با این حال، همه کار خداوندجل ثناؤه - هم قبل از شلمغانی و عم بعد از وی - در نظر ما نیکوست. ما با او اطمینان داشته فقط از او یاری میطلبیم.او را در همه امور کافی و بهترین وکیل است.»
این توقیع شریف زمانی که جناب حسین بن روح در خانه مقتدر عباسی زندانی بود شرف صدور یافت و جناب ایشانبا وجود آنکه در زندان بود ان توقیع را به یکی از یاران خود تسلیم کرده به وی فرمود که آن را بین عموم شیعه منتشرنماید. توقیع شریف بدین ترتیب در میان آنان منتشر گردید. شیعیان نیز بالاتفاق وی را لعنت نموده از او برائت و دوریجستند.
از انحرافات وی آن بود که وی به حلول و تناسخ معتقد بود، یعنی مدعی بود که خدای تعالی در وی حلول نمودهاست و به پیروان خویش میگفت: روح رسول خدا صلی الله علیه و آله به محمد بن عثمان (نائب دوم امام عصر علیهالسلام) منتقل گردیده و روح امیرمؤمنان علیه السلام به بدن حسین بن روح، و روح فاطمه زهرا سلام الله علیها به امکلثوم دختر محمد بن عثمان...و یاران خویش میگفت که این مطلب رازی بزرگ است و باید که پنهان باقی بماند.
شلمغانی و حلاج سرانجام به خط واحدی رسیدند، یعنی خط کفر و الحاد. و ما دقیقاً نمیدانیم که این اعتقاد انحرافیدر آنها چگونه به وجود آمد و چه چیز آنان را به چنین دروغ تراشی بزرگ و افتراء آشکار و کفر واضحی سوق داد؟!
جناب حسین بن روح، شلمغانی را به عنوان معتقد خویش برای بنی بسطام معین فرموده بود. آنان نیز وی را دوستمیداشتند و سخنش را میشنیدند ول وقتی آن ملعون از مسیر مستقیم منحرف گردید. هر گونه دروغ و کفری را بر زبانجاری می کرد و آن را به حسین بن روح نسبت میداد. آنان نیز آن سخنان را از وی پذیرفته اخذ میکردند.
وقتی جناب حسین بن روح این را دانست، آنچه را که شلمغانی به وی نسبت داده بود، منکر گردیده بنی بسطام را ازپذیرش سخن او را بازداشت و امرشان کرد که وی را لعن کرده و از او بیزاری جویند، ولی آنان از اینکار دستبرنداشتند بر دوستی او باقی ماندند.
وقتیکه شلمغانی دانست که حسین بن روح به لعن و بیزاری از وی امر فرموده، شروع به خدعه و نیرنگ کرد و لعن را برمعانی واهی تأویل نمود تا خود را از آن لعنتها برهاند.
جناب حسین بن روح نیز بسیار تلاش نمود که این امر را رسوا نموده حقیقت وی را برای شیعه آشکار نماید، تا جائیکه حتی یکنفر باقی نماند که آن جناب وی را توسط نامهای به لعن شلمغانی و بیزاری از وی و از هر که پیرو او بوده یا بهسخنش راضی شود، امر نفرموده باشد.
به همین علت، خبر لعنت شلمغای بین مردم منتشر و موضوع گفتگو در مجالس گشت. کار بر شلمغانی دشوار شد وتلاش نمود تا از این مخمصه خود را برهاند، لذا به گروهی از شیعه گفت:
«مرا با حسین بن روح در مکانی روبرو کنید تا من دست او را بگیرم و او نیز دست مرا. اگر بر او آتشی از آسمان نبارید ووی را نسوزانید، آنچه که او درباره من گفته صحیح است!»
خبر انحراف شلمغانی به راضی - خلیفه عباسی در آن زمان - رسید. دستور داد که وی را دستگیر کنند، ولی شلمغانیخویشتن را مخفی ساخته از خانهای به خانهای میگریخت. ابن مقله وزیر دنبال وی میگشت تا آنکه او را یافت ودستگیرش نمود. وقتی او را دستگیر کرد در نزدش نامه هائی یافت که برخی از پیروانش خطاب به وی نگاشته بودندو در آنهاوی را به گونهای و با کلماتی مخاطب قرار داده بودند که فقط شایسته خدای تعالی بود. از آن جمله این کلماتبود: معبود من! آقای من! رازق من!
سرانجام وی را در دادگاهی - که فقها و قضات و فرماندهان ارتش تشکیل یافته بود - حاضر کردند و پس از محاکماتفراوان، همگی بر کشتن او اتفاق نمودند. آنگاه بر او تازیانه زدند. سپس گردنش را قطع کرده بدنش را سوزاندند وخاکسترش را نیز در رود دجله افکندند.
7 - ابودلف کاتب
اودلف محمد بن مظفر کاتب آزدی به دروغ و باطل، ادعای سفارت سوی حضرت مهدی علیه السلام نمود. درباره ویجعفر بن قولویه چنین فرماید:
«اما ابودلف کاتب را - که خدایش حفظ نکند - ما ملحد میشناسیم. وی سپس اظهار غلو کرد و بعد دیوانه شد و او اربه غل و زنجیر کشیدند. آنگاه در جرگه مفوضه در آمد. آنچه ما از او میدانیم آن است که در هر مجلسی حاضر شد به اوبی اعتنایی کردند و نزد شیعه - جز اندک زمانی، قبل از انحرافش - معروف و خوشنام نبود. جماعت شیعه از او و هرکه به وی منسوب بود و در خر او راه میپیمود، بیزاری میجستند.»
اما انحرافات وی: از جمله آنکه وی از مخمسه محسوب میگردید. مخمسه طایفهای از غلات بودند که میگفتند: پنج تن یعنی: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و عمروبن امیه ضمری از جانب پروردگار، وکیل در مصالح عالم میباشند.
و نیز گفته شده که مخمسه فرقهای از غلاتند که به اُلوهیت اصحاب کساء (یعنی حضرات محمد و علی و فاطمه وحسن و حسین علیهم السلام) معتقدند و این که آن پنج تن نور واحدی هستند و روحی که به آنان حلول نموده و درهمه آنها مساوی است و هیچیک از آنان را بر دیگری برتری نیست.
به هر حال، وی معتقد به حلول بود و کافر و نجس و گمراه و گمراه کننده. مشهور آن است که وی دیوانه و این خرافههااز جنون و بی خردی او سرچشمه گرفته است.
8 - محمد بن احمد بغدادی
ابوبکر محمد بن عثمان معروف به بغدادی...شگفت آنکه وی نوه عثمان بن سعید نائب اول و به دروغ و باطل ادعاکرد که از سوی حضرت مهدی علیه السلام سفیر است.
وی کم دانش و کم خرد بود. در جهل وی همین کافی است که بگوئیم از ابودلف پیروی میکرد و به اباطیل و کفریات وی مؤمن بود.
گفتهاند که وی روزی در مجلس عمویش جناب محمد بن عثمان نائب دوم وارد شد. آنان مشغول مذاره در باباحادیث وارده از اهل بیت علیهم السلام بودند. جناب محمد بن عثمان به حاضران فرمود: سکوت کنید. این تازه وارداز یاران شما نیست.
این منافق هر روز به رنگی در میآمد. یک بار ادعا کرد که وکیل یزیدی در بصره است و از این رهگذر مال فراوانیاندوخت. او را دستگیر نموده بر سرش ضربت سختی زدند که بر اثر آن، چشم وی آب آورد و بعد کور شد و مرد.
1 این حدیث محل تأمل است .
2 حاکم اصفهان ـ که منوچهر خ0ان گرجی و ملقّب به معتمدالدوله بود ـ دستور داد تا باب به خانه امام جمعه اصفهان رود و در آنجا پذیرائی گرمی از او به عمل آید . اما آن زمان که مردم اصفهان مطّلع شدند که علی محمد باب در اصفهان به سر می برد و با مریدان دیدار دارد از حکومت مرکزی خواستند تا او را از اصفهان خارج کند . با دستور اکید دولت مرکزی ، باز هم منوچهرخان گرجی که خود دست نشانده دولت شمالی ایران بود زیر بار نرفت . در ملأعام او را با عدّه ای از اصفهان خارج نمود اما شبانه به عمارت خورشید خود در اصفهان باز گرداند و پذیرائی مجدد و نیز وعده و وعیدهای او به علی محمد باب آغاز گردید تا جایی که باب را برای اظهار دعاوی بعدی آماده سازد .
3 محمد شاه فرزند میرزا ، سومین پادشاه قاجار .
4 خاطرات دالگورکی ( جاسوس روسی در کشورهای اسلامی ) ص 61-85
ابو جعفر محمد بن علی شلمغای معروف به «ابن (أبی) العزاقر» و منسوب به شلمغانی است که از توابغ واسط درعارق است.
وی از محدثان بود و تألیفات فراوان داشت که در آنها احادیثی را که از ائمه اهل بیت علیهم السلام به وی رسیده بودجمع کرده بود. هنگامی که منحرف شد و وضعیتش دگرگون گردید، شروع به بازی با احادیث نمود، یعنی درآنهااضافه مینمود و یا از آنها میکاست.
توقیعی از ناحیه مقدسه حضرت مهدی علیه السلام به سوی جناب حسین ابن روح خارج گردیدی که در آن، ازشلمغانی بیزاری جسته و وی را نکوهش و لعن فرموده بودند. در آن توقیع چنینی میفرمایند.
«.. تو - که خدا زندگانیت را طولانی گردانید و همه خوبی را به تو بشناساند و سرانجام کارت را به خیر ختم فرماید -آنکس از برادران ما را که به دین دارای اش اعتماد و به نیتش اطمینان داری - خداوند سعادت آنان را پایدار بدارد-آگاه گردان که محمد بن علی معروف به شلمغانی - که خدای در عذاب اوت عجیل فرموده مهلتش ندهد - از اسلاممرتد و جدا گردیده است. او در دین خدا ملحد شده و مدعی اموری شده که کفر وی مرتکب گناهی بزرگ گشته است.
آنانکه از خدا برگشتهاند دروغ گفته و دچار گمراهی بزرگی گشته است. آنانکه از خدا برگشتهاند دروغ گفته و دچارگمراهی بزرگ گردیده و زیانکاری آشکاری را متحمل شدهاند.
ما از وی به خدای تعالی و رسول خدا و خاندانش صلوات الله و سلامه و رحمته و برکاته علیهم بیزاری جسته و وی رالعنت نموده ایمن. لعنتهای خدا پی در پی از ما بر او باد، در ظاهر و باطن و در نهان و آشکار و در هر زمان و هر حال وبر هر کس که پیرو او گردید و یا وی بیعت نمود و بر هر که این سخن ما به وی رسید و پس از آنان بر دوستی او باقیماند.
ای حسین بن روح - که خدا یارت باشد - به آنان آگاهی ده که ما از او پرهیز داریم و دوری گزیدهایم. همانگونه که پیشاز وی با افرادی نظیر او مانند شریعی و نمیری و هلالی و بلالی و غیر آنان چنینی بودیم. با این حال، همه کار خداوندجل ثناؤه - هم قبل از شلمغانی و عم بعد از وی - در نظر ما نیکوست. ما با او اطمینان داشته فقط از او یاری میطلبیم.او را در همه امور کافی و بهترین وکیل است.»
این توقیع شریف زمانی که جناب حسین بن روح در خانه مقتدر عباسی زندانی بود شرف صدور یافت و جناب ایشانبا وجود آنکه در زندان بود ان توقیع را به یکی از یاران خود تسلیم کرده به وی فرمود که آن را بین عموم شیعه منتشرنماید. توقیع شریف بدین ترتیب در میان آنان منتشر گردید. شیعیان نیز بالاتفاق وی را لعنت نموده از او برائت و دوریجستند.
از انحرافات وی آن بود که وی به حلول و تناسخ معتقد بود، یعنی مدعی بود که خدای تعالی در وی حلول نمودهاست و به پیروان خویش میگفت: روح رسول خدا صلی الله علیه و آله به محمد بن عثمان (نائب دوم امام عصر علیهالسلام) منتقل گردیده و روح امیرمؤمنان علیه السلام به بدن حسین بن روح، و روح فاطمه زهرا سلام الله علیها به امکلثوم دختر محمد بن عثمان...و یاران خویش میگفت که این مطلب رازی بزرگ است و باید که پنهان باقی بماند.
شلمغانی و حلاج سرانجام به خط واحدی رسیدند، یعنی خط کفر و الحاد. و ما دقیقاً نمیدانیم که این اعتقاد انحرافیدر آنها چگونه به وجود آمد و چه چیز آنان را به چنین دروغ تراشی بزرگ و افتراء آشکار و کفر واضحی سوق داد؟!
جناب حسین بن روح، شلمغانی را به عنوان معتقد خویش برای بنی بسطام معین فرموده بود. آنان نیز وی را دوستمیداشتند و سخنش را میشنیدند ول وقتی آن ملعون از مسیر مستقیم منحرف گردید. هر گونه دروغ و کفری را بر زبانجاری می کرد و آن را به حسین بن روح نسبت میداد. آنان نیز آن سخنان را از وی پذیرفته اخذ میکردند.
وقتی جناب حسین بن روح این را دانست، آنچه را که شلمغانی به وی نسبت داده بود، منکر گردیده بنی بسطام را ازپذیرش سخن او را بازداشت و امرشان کرد که وی را لعن کرده و از او بیزاری جویند، ولی آنان از اینکار دستبرنداشتند بر دوستی او باقی ماندند.
وقتیکه شلمغانی دانست که حسین بن روح به لعن و بیزاری از وی امر فرموده، شروع به خدعه و نیرنگ کرد و لعن را برمعانی واهی تأویل نمود تا خود را از آن لعنتها برهاند.
جناب حسین بن روح نیز بسیار تلاش نمود که این امر را رسوا نموده حقیقت وی را برای شیعه آشکار نماید، تا جائیکه حتی یکنفر باقی نماند که آن جناب وی را توسط نامهای به لعن شلمغانی و بیزاری از وی و از هر که پیرو او بوده یا بهسخنش راضی شود، امر نفرموده باشد.
به همین علت، خبر لعنت شلمغای بین مردم منتشر و موضوع گفتگو در مجالس گشت. کار بر شلمغانی دشوار شد وتلاش نمود تا از این مخمصه خود را برهاند، لذا به گروهی از شیعه گفت:
«مرا با حسین بن روح در مکانی روبرو کنید تا من دست او را بگیرم و او نیز دست مرا. اگر بر او آتشی از آسمان نبارید ووی را نسوزانید، آنچه که او درباره من گفته صحیح است!»
خبر انحراف شلمغانی به راضی - خلیفه عباسی در آن زمان - رسید. دستور داد که وی را دستگیر کنند، ولی شلمغانیخویشتن را مخفی ساخته از خانهای به خانهای میگریخت. ابن مقله وزیر دنبال وی میگشت تا آنکه او را یافت ودستگیرش نمود. وقتی او را دستگیر کرد در نزدش نامه هائی یافت که برخی از پیروانش خطاب به وی نگاشته بودندو در آنهاوی را به گونهای و با کلماتی مخاطب قرار داده بودند که فقط شایسته خدای تعالی بود. از آن جمله این کلماتبود: معبود من! آقای من! رازق من!
سرانجام وی را در دادگاهی - که فقها و قضات و فرماندهان ارتش تشکیل یافته بود - حاضر کردند و پس از محاکماتفراوان، همگی بر کشتن او اتفاق نمودند. آنگاه بر او تازیانه زدند. سپس گردنش را قطع کرده بدنش را سوزاندند وخاکسترش را نیز در رود دجله افکندند.
7 - ابودلف کاتب
اودلف محمد بن مظفر کاتب آزدی به دروغ و باطل، ادعای سفارت سوی حضرت مهدی علیه السلام نمود. درباره ویجعفر بن قولویه چنین فرماید:
«اما ابودلف کاتب را - که خدایش حفظ نکند - ما ملحد میشناسیم. وی سپس اظهار غلو کرد و بعد دیوانه شد و او اربه غل و زنجیر کشیدند. آنگاه در جرگه مفوضه در آمد. آنچه ما از او میدانیم آن است که در هر مجلسی حاضر شد به اوبی اعتنایی کردند و نزد شیعه - جز اندک زمانی، قبل از انحرافش - معروف و خوشنام نبود. جماعت شیعه از او و هرکه به وی منسوب بود و در خر او راه میپیمود، بیزاری میجستند.»
اما انحرافات وی: از جمله آنکه وی از مخمسه محسوب میگردید. مخمسه طایفهای از غلات بودند که میگفتند: پنج تن یعنی: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و عمروبن امیه ضمری از جانب پروردگار، وکیل در مصالح عالم میباشند.
و نیز گفته شده که مخمسه فرقهای از غلاتند که به اُلوهیت اصحاب کساء (یعنی حضرات محمد و علی و فاطمه وحسن و حسین علیهم السلام) معتقدند و این که آن پنج تن نور واحدی هستند و روحی که به آنان حلول نموده و درهمه آنها مساوی است و هیچیک از آنان را بر دیگری برتری نیست.
به هر حال، وی معتقد به حلول بود و کافر و نجس و گمراه و گمراه کننده. مشهور آن است که وی دیوانه و این خرافههااز جنون و بی خردی او سرچشمه گرفته است.
8 - محمد بن احمد بغدادی
ابوبکر محمد بن عثمان معروف به بغدادی...شگفت آنکه وی نوه عثمان بن سعید نائب اول و به دروغ و باطل ادعاکرد که از سوی حضرت مهدی علیه السلام سفیر است.
وی کم دانش و کم خرد بود. در جهل وی همین کافی است که بگوئیم از ابودلف پیروی میکرد و به اباطیل و کفریات وی مؤمن بود.
گفتهاند که وی روزی در مجلس عمویش جناب محمد بن عثمان نائب دوم وارد شد. آنان مشغول مذاره در باباحادیث وارده از اهل بیت علیهم السلام بودند. جناب محمد بن عثمان به حاضران فرمود: سکوت کنید. این تازه وارداز یاران شما نیست.
این منافق هر روز به رنگی در میآمد. یک بار ادعا کرد که وکیل یزیدی در بصره است و از این رهگذر مال فراوانیاندوخت. او را دستگیر نموده بر سرش ضربت سختی زدند که بر اثر آن، چشم وی آب آورد و بعد کور شد و مرد.
1 این حدیث محل تأمل است .
2 حاکم اصفهان ـ که منوچهر خ0ان گرجی و ملقّب به معتمدالدوله بود ـ دستور داد تا باب به خانه امام جمعه اصفهان رود و در آنجا پذیرائی گرمی از او به عمل آید . اما آن زمان که مردم اصفهان مطّلع شدند که علی محمد باب در اصفهان به سر می برد و با مریدان دیدار دارد از حکومت مرکزی خواستند تا او را از اصفهان خارج کند . با دستور اکید دولت مرکزی ، باز هم منوچهرخان گرجی که خود دست نشانده دولت شمالی ایران بود زیر بار نرفت . در ملأعام او را با عدّه ای از اصفهان خارج نمود اما شبانه به عمارت خورشید خود در اصفهان باز گرداند و پذیرائی مجدد و نیز وعده و وعیدهای او به علی محمد باب آغاز گردید تا جایی که باب را برای اظهار دعاوی بعدی آماده سازد .
3 محمد شاه فرزند میرزا ، سومین پادشاه قاجار .
4 خاطرات دالگورکی ( جاسوس روسی در کشورهای اسلامی ) ص 61-85
.: Weblog Themes By Pichak :.