سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 89/1/11 | 4:2 عصر | نویسنده : منتظر مهدی(مسافر)

  

راستش را به ما نگفتند ...

راستش را به ما نگفتند یا لااقل همه راست رانگفتند.

گفتند:تو که بیایی خون به پا می کنی? جوی خون به راه

می اندازی و از کشته پشته می سازی

 و ما را از ظهور تو ترساندند.

درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند

 وتنها از درد زادن بگویند.

ما از همان کودکی تو را دوست داشتیم.

با همه فطرتمان به توعشق می ورزیدیم

و با همه وجودمان بی تاب آمدنت

بودیم. عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت

طبیعی ترین وشیرین ترین نیازمان بود.

اما....

اما کسی به ما نگفت که چه گلستانی می شود

 جهان وقتی که تو بیایی.

همه? پیش از آنکه نگاه مهر گستر و دست های عاطفه

تو راتوصیف کنند شمشیر تو را نشانمان دادند.

آری

برای اینکه گل ها و نهال ها رشد کنند باید علف های

هرز را وجین کرد و این جز با داسی

برنده و سهمگین ممکن نیست.

آری،

برای اینکه مظلومان تاریخ، نفسی به راحتی

بکشند، باید پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به

 خاک مالید ونسلشان را از روی زمین برچید.

آری

برای اینکه عدالت بر کرسی بنشیند هر چه

سریر ستم آلوده سلطنت را باید واژگون کرد و به دست

نابودی سپرد.و اینها همه همان معجزه ای است که تنها از دست

تو بر می آید و تنها با دست تو محقق می شود.

اما مگر نه اینکه اینها همه مقدمه است برای

رسیدن به بهشتی که تو بانی آنی.

آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد.

کسی به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس دریای

خون نشسته است? چگونه ساحلی است؟کسی به ما نگفت وقتی تو بیایی پرندگان

در آشیانه های خود جشن می گیرند و ماهیان شادمان می شوند و چشمه ساران

می جوشند و زمین چند برابر محصول خویش را عرضه می کند.

 

 

 




  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان