پائیزان ،همه ی برگ ها را از شاخه ها چید؛ورق ورق دستنوشته های بهار ، روی سنگفرش های غمناک ،شکست!دیگر اثر سبز نمانده!دقایق مدید خموشیت سرما تا مغز استخوان مان رسیده؛یک عمر آزگار انتظار است و انتظار!..
طفل هایمان جوان شدند ؛جوانها به پیری رسیدند ؛ پیرهامان آرزویت را به گور بردند!آخر دردت به جانم !این فرسودن و نیاسودن را پایانی نیست!؟تو فکر می کنی یارای بیش از اینم هست!؟خبر داری!می دانم اما من...من نباید بدانم کبوتر "امن یجیب " ام را به کدام سو پر دهم؟نباید بدانم به قاصد خویش کدام مقصد را نشان دهم؟ عزیز دلم!یکی را بفرست خبر نیامدنت را تکذیب کند!یکی را روانه کن از این مرداب مرده راهی به نهر بگشاید!در ورانه ی سینه هامان هزار بوف مفلوک تو را می جویند. کو مهدی؟کو مهدی؟این کوکوی غریبانه جواب ندارد؟ زندگی آمیخته با تاسف و حیرت!هر که شهید تو باشند را زود به خاک می سپارند؛هر که برایت بمیرد سر می برند.
تو میدانی بگو حسین در گوش زهیر از کدام رمز بی قراری گفت؟ بگو کدام پرده ی پریدن را برایش کنار زد؟بگو زهیر در شب مردمک حسین کدام ستاره را تماشا کرد؟ همین ها را برای من هم بخوان تا دیگر راهم را از تو جدا نکنم...
نگاه از تو برنمی داریم ؛ می ترسیم یک پلک زدن ، تصویر تو را از کف بدهیم ! تو قد افراشته ای و به هر تار پیراهنت فرشته ای آویخته!مویت را دست نسیم آرام می بافد ؛شال سبزت در دست دبور می رقصد؛عبایت از بال پروانه ،ردایت از گلبرگ ؛ عمامه ات از کهکشان ؛خاتمت عقیق تعلق ماست! بر طاق ابرویت عندلیب می خواند و در شیار پیشانیت هد هد به تسبیح است:
حاش الله ،ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم (1)
این صورت بشراّ سویا که تو داری هیچ تصویر دلباخته ای را به خود وانمی گذارد ؛این سیمای به شکر آغشته در کاسه ی گلها شهد می ریزد ؛ تین و زیتون ، آیات طراوت تو اند ! به آتش بکش جگرهامان را! بسوزان سر تا به پایمان را! کوچه ها ی گشت و گذارمان به بن بست رسیده؛راه آسمان را بستند؛کی باشد مهدی بیاید...کی باشد مهدی بیاید...
..................................................................
1:سوره یوسف ایه 31 :این بشر نیست که فرشته ای بزرگوار است.
.: Weblog Themes By Pichak :.