

طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
زسمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم میپرد نشانه چیست؟
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر است از هزاربار بهار
کسی، شگفت کسی آن چنان که میدانی
کسی که نقطه آغاز هر چه پرواز است
تویی که در سفر عشق خط پایانی
تویی بهانه آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد
بیا که میرود این شهر رو به ویرانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی
شاعر: زنده یاد قیصر امین پور
اگر مهر انتظار را بر قلب هایمان حک نکرده بودند،
اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند،
معلوم نبود در این تاریک و روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها
که روز و شبش یکسان است، این همه دلواپسی،
این همه حسرت و این همه سوز و گداز را
به درگاه کدام سنگ و چوب و آتش می بردیم و از که پناه می جستیم.
روزها آن قدر با رنگ و نیرنگ آمیخته است که روزمان را از شب نمی شناسیم و این ابر،
ابرهای تیره حریص آن چنان وسعت آسمان را بلعیده اند
که دیری است رنگ خورشید را ندیده ایم.
همه جا تاریک و ظلمانی است، آن قدر که اگر تمام چلچراغ های تاریخ را برفرازش بیاویزی،
باز چاه و چاله را نمی بینی و پا به لجنزاری می گذاری
که بیرون آمدن از آن طاقت فرساست،
گویی چشم بسته راه می روی که برادرت را، همسایه دیوار به دیوارت را
که برای تامین معاشش تکه ای از وجودش را به حراج می سپارد،
جان می فروشد تا آبرو بخرد را نمی بینی یا نه، شاید هم می بینی،
اما برای راحتی وجدانت، عینکی سیاه به رنگ دلت به چشم می زنی تا نبینی،
تا آزاد باشی، آه چه اسارتی؟!
مولاجان، فضای غبارآلودی است، یلدای غریبی است، پس، در کدامین سپیده لایق،
ذوالفقار تو سیاهی شب را می درد و چشمان عاشق را به صبح صادق پیوند می زند
دیرکرده ای
شاید برای آمدنت دیر کردهای
وقتی نگاه آینه را پیر کردهای
دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من برای چه تأخیر کردهای؟
این بارش بهاری من هم خلاصه شد
در آن دو قطره اشک که تبخیر کردهای
قلب مرا شکستی و یادم نبود که
با تکههاش عاطفه تکثیر کردهای
با آتشی که داغ غم تو به دل زده
من را در عشق منشأ تأثیر کردهای
وقتی که این همه ز غمت شکوه میکنم
شاید برای آمدنت دیر کردهای
آری! تو می آیی و در هر قدم، شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد. تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید برای کبوتران غریب خواهی ساخت. صدای تو، بغض فضا را می شکافد. فضای مه آلودی که قلب چکاوکها را از هر شاخه درختش آویزان کرده اند. تو با دستهایت بر قلبهای شقایق ها رنگ سبز امید خواهی زد و با رنگ پر معنای دریا خواهی نوشت:" به نام خدای امیدها"!
تو می آیی در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است. تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی و کعبه عشق را در آنها بنا خواهی کرد. دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است. تو حتی بر قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد. تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگهای صبح جریان پیدا خواهد کرد.
لزوم اعتقاد به ظهور منجی آخر الزمان
علامه طباطبایی رحــمه الله در کتاب ( شیعه در اسلام ) در بحث از ظــــهور مهدی علیه السلام
می فرماید :
بشر از زمانی که روی زمین بوده است به دنبال زندگی اجتماعی همراه با سعادت بوده و همواره
برای رســیدن به این مرحـــله زندگی نمـــــوده است ؛ اگر قرار بود این آرزوی انســان در عالم خارج
محقق نشود نبایســتی چنین آرزویی در نفس انسان وجود می داشت؛ همانطور که اگر غذایی در
خارج موجود نباشد بایستی گرسنگی هم نباشد یا اگر آبی برای رفع عطش در عالــم خارج نباشد
بایستی در انسان احساس عطش هم نباشد و ...
پس بنا به حکم ضرورت ، آیندة عالم روزی را خواهد دید که درآن عدل و داد بر جوامع بشری سایه
خواهد افکند و فرزندان آدم در صلح و صــــفا و دوستی و محبت زندگی خواهند نمود و به فضیــلت و
کمال خود خواهند رسید . بدیهی است که استقرار چنین حالتی به دست خود انسانها خواهد بود
و رهـــــــبر چنین جامعه ای در واقــــع منجـــــی عالم بشری خواهد بود که بنا به تعبیر روایت ما آنرا
مهدی علیه السلام می نامیم .
شهـــــید سید محمد باقر صدر رحمه الله می فــــرماید: تفکر مهــــدویت با اوصـــاف رهبــری که برای
تغییر دادن عالم به سوی فضائل مورد انتظار است در احادیث پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله و سلم
به طور عموم ودر روایات ائمه علـــــیه السلام به طور مخصـــــوص آمده است و در روایات زیادی طوری
به آن تأکید شـــــده است که امکان شک در آن وجـــــود ندارد به طوری که در حدود چهــــار صد حدیث
از نبی مکرم اسلام صلی الله علـــــــــیه و آله و سلم فقط توسط برادران اهـــــل سنت نقل شده که
مجموع اخــــــبار وارده در ارتـــــباط با امام مهــــدی علــــــیه السلام به نقل شیعه و سنی بیش از
شش هـــــــزار روایت می باشـــــد که در مقـــــدار روایت نظیرش در سایر قضایای اسلام که شکی
در آنها عادتا وجود ندارد وارد نشده است .
اگر روایات مذکور را به همــــــــراه آیات موجـــــود در قرآن در ارتباط به غالب شــــــدن دین اسلام بر
همة ادیان مثل آیه : 28 سورة فتـــح که خداوند می فرماید : ( هو الذی ارسل رســـــوله بالهدی
و دین الحق لیظــــــهره علی الدین کلّه و کفی بالله شهیـــدا : خداوندی که پیامبرش را با دین حق
فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب ســـــــــازد و خداوند به عنوان شاهد کفایت می کند ) را به این
مطلب اضافه کنیم که طبیعت وضع فســــــــاد موجود در عالم با اینکه یقین به صحت دین اسلام
و خاتمیت آن داریم اقتـــــــضا دارد که در انتظار مصــــــلحی باشیم تا با رهنمود های دین اسلام
عالم را از وضیعت فســــاد و ظلـــــم کنونی نجات دهد به سرّ این مطلب پی خواهیم برد که چرا
همه فرقه های اسلامی به ظهور منجی در آخر الزمان معتقد هستند.
چوپاکم نمودی مرا خاک کن
بمیرانم اما به کسر گناه
چنین کن بر این بنده رو سیاه
ببخشا مرا و پناهم بده
به حکمی تو حذف گناهم بده
تو که پاک و پاکیزه زادی مرا
گنه کار و آلوده خواهی چرا
در رحمت بی نیاز تو کو
که گم گشته این بنده بی آبرو
سیه روی و افسرده و شرمسار
ز درماندگی گشته پیوسته زار
پناهی ندارد بجز کوی تو
به شرمندگی آمده سوی تو
ز دریای لطف کریمانه ات
جوابم مکن از در خانه ات
من رو سیه را پناهی بده
زلطفت به مقدار کافی بده
ندارم بجز راه کوی تو راه
همین مانده بر بنده رو سیاه
دیریست که ما منتظر روی تو هستیم
ما بند نجابت به تن اسم تو بستیم
دیریست که دلداده ما خانه نشین است
جای قدمش بوسه به صد چاک زمین است
پلک دلم امشب به نبودت پر درد است
این فصل کبود از غم هجران تو سرد است
ای ساقی دلهای جهان مست نگاهت
این ماه فرومانده ز چشمان سیاهت
دیریست که ما منتظر و خانه بدوشیم
وقتی که قمر نیست همه تا رو خموشیم
ای صاحب این ثانیه ها پس تو کجایی
فهمیده ام این جمعه گذشت و نمی یایی
دیریست که در جمعه همه مست غروییم
از ناله پریم وغزل سنگ و رسوبیم
رها کنید دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نکشد ، وصل می کشد ما را
تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما
ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را
شراره های دلم اشک شد ز دیده چکید
ببین چگونه به آتش کشید، دریا را
قسم به دوست که یک موی یار را ندهم
اگر دهند به دستم ، تمام دنیا را
به شوق انکه ز کوی تو ام نشان آرد
به چشم خویش کشیدم غبار صحرا را
جنون کشانده به جایی مرا که نشناسم
طریق کعـبه و بتخانه و کلیسا را
تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم
اگر به خانه تاریک من نهی پا را
نسیم صبح ز راهی که امدی برگرد
ببر سلام ز من آن عزیز زهرا
ای سوار سبز پوش آفتاب
ای زلال عشق ای تفسیر ناب
ای سجود عشق در محراب دل
ای گل مهتاب از رویت خجل
چه بگویم با تو که ناگفته همه را می دانی
.: Weblog Themes By Pichak :.