سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 89/2/7 | 11:21 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)

حدیث روز




تاریخ : سه شنبه 89/2/7 | 1:0 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)




انتظار, ماندن در آرزوی وصال است.انتظار پر کشیدن به سوی میعاد است که در آنجا به روی از

راه رسیدگان در می گشایند.انتظار لحظه ناب تطهیر است.مهلتی برای عشق ورزیدن و خلوص

است که گاه تلخ مینماید در تحمل فراق و گاه شیرین است به سودای لقاء.انتظار داغی است که

بر سینه عشاق میزنند تا آن هنگام که سفیران دوست می آیند و شایستگان دیدار را با خود

می برند.

آنان که این داغ بر سینه ندارند بمانند و نیایند.انتظار گاهی زود به پایان می رسد و تنها در

آمدنی و رفتنی خلاصه می گردد و گاه طولانی است؛در حکم کوره ای گداخته که جانها را به

آبدیدگی آهن تفتیده بدل می سازد.اما انتظار طولانی هم سرانجام روزی به پایان می رسد اگر

واقعا منتظر باشیم......

و وصال ؛فرجام این انتظار است؛همان نسیم بهاریست که لاله ها را به شکفتن وا می دارد .

شهری است که به پاداش آن همه صبر،درجان تشنه ی منتظری می ریزند
.



تاریخ : سه شنبه 89/2/7 | 12:39 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)

 

ای که هزار، هزار شمع در انتظار یک نگاه تو سوختند . شوری است عشق تو و دلنشین غمی است به انتظار قدم‌‌هایت زیستن، بدان که مصراع زندگیم با قافیه تو پایان خواهد یافت. بیا که اگر تو بیایی تمامی شب‌های یلدای غم سپیده صبح را مهمان همیشگی دلم خواهد کرد... نمی‌دانم آیا دل کوچکم تا ظهور تو در تکاپو است یا تا غروب آرزوهایش چیزی نمانده.... اما ... غمگین‌ام و می‌ترسم که دلم از جنب و جوش بیافتد و تو نیایی.... افسوس، من و کلمات مجنونم شاید روز آمدنت را نبینیم من به همه کسانی که آن روز تو را می‌بینند و در دو سوی خیابان‌ها قلبهای سبزشان را به تو هدیه می‌دهند، حسودیم می‌شود




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 11:47 عصر | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)


خدا یک شب، کمی پرواز از روی درخت آسمانش چید، دستم داد
سپس او مشتی از احساس، قرصی نان و غم در بقچه ای پیچید، دستم داد

من آن شب سرخوش از آن هدیه های آسمانی گریه می کردم، نمی دانم
چرا یک عابر شبگرد آمد با سخاوت، سکه تردید دستم داد

زبان اشتهای شعرهایم زود تاول زد، حرام از سفره می خوردم
خدا آن لقمه های نانجیب واژه را با سفره اش برچید، دستم داد

دلم در کوچه های غربتی وامانده از چشمان این مردم رها می شد
سکوتی مرگ زا، حالات سردرگم، به زیر شاخه یک بید دستم داد

کسی از دور می آمد، شبیه سایه ای مبهم، نگاهش گرم و آبی بود
و بوی مهربانی داشت دستانش، و او یک گل - گل امید - دستم داد

تغافل بر شکاف زخم های باورم، گویا نمک می زد، ولی آخر
پشیمانی برای درس عبرت، کوخی از ویرانه جمشید، دستم داد

هزار آئینه در دستم به استقبال یک احساس بالا دست می رفتم
خدا آن جا دوباره مشتی از احساس های تا ابد جاوید دستم داد

 




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 8:26 عصر | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)

 

یا صاحب الزمان ! ...

 

یا صاحب الزمان ! داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست  .

شرمنده ایم .

می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .

می دانیم کوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است که در حق تو کرده ایم .

یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ،

و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم .

به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم .

اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .

اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم .

اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم .

ای یوسف زهرا !

خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ،

ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ،

روی پریشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببین .

به ما ترحم کن که بیچاره ایم و مضطر

ای عزیزِ مصرِ وجود !

سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .

نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار

از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .

یابن الحسن !

برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند ،

سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند .

اما ...

ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !

ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است .

آن کالای اندک را هم نداریم .

اما... نه ،

کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم .

دل شکسته داریم

و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .

ناامیدیم و به امید آمده ایم .

افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم .

سفارش نامه ای هم داریم .

پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم .

یا صاحب الزمان !

به یقین ، تو از یوسف مهربانتری .

تو از یوسف بخشنده تری .

به فریادمان برس ، درمانده ایم .

ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشته ی یعقوب !

یعقوب وار ، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم .

در دوران پر درد هجران ، اشک می ریزیم و می گوییم :

تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم .

تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .

با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .

سخت است بر ما ، که از دوری تو ، روز و شب اشک بریزیم .

سخت است بر ما ، که مردم نادان تر واگذارند .

سخت است بر ما ، که دوستان ، یاد ترا کوچک شمارند .

یا بقّیةالله !

خسته ایم و افسرده ،

نالانیم و پژمرده ،

گریه امانمان را بریده است .

غم دوری ، دیوانه مان کرده است .

اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می گوییم :

کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند .

تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم

کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد ؟

تا من او را در گریه یاری دهم

مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند .

و می دانیم پیراهن یوسف ، یادگار ابراهیم ، نزد توست .

و ای کاش نسیمی از کوی تو ،

بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .

و ای کاش پیکی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد

تا نور دیدگانمان گردد .

ای کاش پیش از مردن ، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .

درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است 

کی می شود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟

شکست و سرافکندگی ، خوار و بی مقدارمان کرده است .

کی می شود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟

و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشانده ای .

کی می شود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کرده ای ؟

و ببینیم پشت سرکشان را شکسته ای .

کی می شود که ببینیم ریشه ستمگران را برکنده ای ؟

و اگر آن روز فرا رسد ...

و ما شاهد آن باشیم ،

شکرگزار و سپاسگو نجوا می کنیم :

الحمدلله رب العالمین




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 7:46 عصر | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)

 

صدایم کن
ای اشتیاق بی انتها
ای ایستاده بر فراز زمان
که رهگذری خسته ام
در بیابانی بی آب
تفتیده در آفتاب
و تو تک درخت صحرایی
با سایبانی گسترده و آبی روان
مرا سوی خویش بخوان
ای رویش بهار در هجوم خزان
که درمانده ام در چالش های زندگی
و همهمه هایی که نام مرا فریاد می زنند
و تو برتر از هر صدای آشنا و دلنشینی
با طنین گرم هدایت
مرا از یاد مبر
که می سوزم
در آتشی که خود برافروخته ام
و تنها تو می توانی
خنکای سرود ابراهیم را
در گوش آتش بخوانی
مرا بخوان در خوش ترین خاطره ایام
در جشن حضور




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 2:26 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)


 

یک روز نسیم خوش خبر می آید

 بس مژده به هر کوی و گذر می آید

 عطر گل عشق در فضا می پیچد

  می آیی و انتظار سر می آید . . .




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 1:49 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)

یا صاحب الزمان

 

هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است / پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است

با خبر باشــید ای چشم انتظاران ظهــــور / بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است

اللهم عجل لولیک الفرج




تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 1:2 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)


گر نیایی فقیر می میرم

 

مثل دنیا حقیر می میرم

 

چون کبوتر که در قفس حبس است

 

تک و تنها اسیر می میرم

 

ای شکوه ترنم باران

 

در فراقت کویر می میرم

 

توی شهر دلم زمین لرزه است

 

زیر آوار پیر می میرم

 

بی تو زجرآور است جان کندن!

 

وای بر من؛ چه دیر می میرم!

 

تو بیا، می خورم قسم به خدا

 

چون بگویی بمیر، می میرم

 

«مهدیا» ای تمام هستی من

 

گر نیایی فقیر می میرم







تاریخ : دوشنبه 89/2/6 | 12:39 صبح | نویسنده : منتظر مهدی004(وصال)

 

آقا بیا به خاطر باران ظهور کن

ما را از این هوای سراسیمه دور کن

 

وقتی برای بدرقه ی عشق می روی

از کوچه های خسته ی ما هم عبور کن

 

افسرده ار هجوم هوس های عالمیم

آقا دل شکسته ی ما را صبور کن

 

آقا بیا به حرمت مفهوم انتظار

اشعار ساده ی ما را مرور کن

 

کی می رسد شبی که تو از راه می رسی

این باغ های شب زده را غرق نور کن

 

یا صاحب الزمان قدمت خیر ، العجل

یعنی که ، ای تمام عدالت ظهور کن



  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان