گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر شد...
باران رحمت خدا همیشه میبارد
تقصیر ماست که کاسههایمان را برعکس گرفتهایم ...
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
در عبور از گذر لحظه ها، در تپش مدام زمین و نگاه زهرآلود زمان، دستهای ما تو را می طلبد یا مولا!
مهر در سراشیب جاده ی عمل زیر چرخهای سنگین ستم له میشود در نبودت!
تو ما را رها نخواهی کرد و ما هر روز و هر ساعت و حتی هر ثانیه در آرزوی زیارت رخ چون خورشیدت، دست بر آسمان داریم و در محمل نیاز، از پروردگار بلند مرتبه، ظهور پرشکوه تو را تمنّا می کنیم!
آقای ما!
بیا که احساس نیازمند توست!
پرنده ها در سلام صبحگاه خود تو را می خوانند و گلها به امید نوازشت رخ می نمایانند!
بیا که دستهای نا توان ما در آرزوی یاوری تو مولا، شب و روز از گونه هامان قطرات شبنم را بر می چیند و لطافت باران را به جاده های عشق می پاشد، بلکه گلستانی بسازد از گلهای ناز و اطلسی که فرش راهت باشد و خاک قدمت!
بیا که زمین تشنه ی محبت و سلام توست و زمان در نقطه ی انتظار ایستاده است..........
صدای تو
در ایـــــــن سکـــوت لحظــــهها
که غم گرفتـه لحظهلحظـــــــــــــهی مرا
ببین چـــــــــه قدر تشنــــــــــــهام
به جرعـــــههـای یک صدای آشــــــــــــنا
مـــــــرا بـــــــخــــــــــــــوان
صــــــــــــــــــــــدای تـــــــــــــو
صــــــدای خــــــــــــوب بـــــــــودن است
تمـــــــــــــا م لحــظههــــــــــای من
در انتــــظار لحظهی ســــــــــرودن است
چه میشــــــود دل مرا صــــــــدا کنی
دل مرا از این سکوت لحظهها جدا کنی
چه میشود که چشم خســــــتهی مرا
از انتـــــــــــظار یک نــــــــــــگاه
رهـــــــــــا کنی، رهـــــــــــــــــا کنی
« با کوله باری از طراوت صبح میآیی »
میآیی؛ از نهایت آبی باران، با کولهباری از طراوت صبح، سوار بر تندرِ شبنم. میآیی؛ از ابتدای زمان، با تنگی از بلوار عدالت و تازیانهای برای تعزیر ستم. بر منبر نماز میبینمت؛ انگار خستهای، از طول سفر، از راهِ دراز!
میآیی، ای ستاره دنبالهدار! و در امتداد تو، سیصد و سیزده فرشته آدمیت، خوشه پروین ظهور تو در آسمان کعبه میشوند.
میآیی و خاک، از فطرت ما، غبار میشود تا در عصر شایستهسالاری، زمرّد نجابتمان خودنمایی کند.
میآیی و تب تقدیر، به نسیم دولت کریمه تو، پاپس میکشد و حال ما خوبِ خوب میشود
میآیی و چشمان منتظر مستضعفانِ باغچه دنیا را به بوستان برابریات، ذوق زده میکنی
میآیی و از پس عمری که چمن تشنه است، به لعل لبانت، نینوایش را فرات میدهی؛ چرا که
ما در حضور ممتد شبها شکستهایم *** ای قاصد سپیده بگو خانهات کجاست»
میآیی و دستهای پژمرده جهان، زیر رایت تو، به امید آیینه، سینه میزند و شاداب میشود. همه، حتی اندیشمندانِ دور، به ظهور شکوهمند و مقتدرانه تو معتقدند؛ راسل میگوید:
«جهان در انتظار مصلحی است که آن را در زیر یک پرچم و یک شعار درآورد»
میآیی و از ماورای عطر گل سرخ میوزی و در موج دعاهای تا خدا، شمیم دلانگیز میشوی.
بر محمل سپیده نشنید دعای ما *** هر چند معبر تو فراسوی کبریاست
صد پنجره ستاره احساس میدمد *** در آسمانِ فصل ظهورت؛ سحر گواست»
مدعی گوید بایک گل نمی آید بهار
ماگلی داریم که عالم را گلستان می کند
السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج)
ای آفریدگار صبح !
در جشن با شکوه روزی که آغاز می شود و در تمامی روزهایی که شیرینی نام تو بر لبانم می نشیند من عهد دیرینه ی خویش را با صاحب صبح و امام عصر تازه می کنم و دست بیعتم را در زلال دستانش معطر می سازم تا شعر سپید این عشق در صحن دلم تکرار شود .
طراوت جاری این عهد و بیعت هرگز از باغ خاطرم بیرون نمی رود و پیوسته شال سبز محبتش را بر گردن می نهم تا نوازشگر شانه های لرزانم باشد.
خالق مهربان من !
اگر دست تقدیر تو ، لباس سپید آخرت را بر تن من پوشاند و درخت زندگی ام، تنبه خواب زمستانی و ابدی خویش سپرد و میان آن ماه تابان در آسمان چشم مردمان آشکار شد ، مرا از محراب قبرم بر انگیز و توفیق احرام در صحن و صفایش عنایت کن تا لبیک گویان در گرد کعبه ی وجود مقدسش طواف کنم
ای اجابت کننده هر دعا !
پنجره قلب منتظران رو به آسمان بی کرانت گشوده است تا به یک اشارت تو، غبار غم و اندوه غیبت از دل ها بر خیزد و چشم ها به تماشای باران ظهور بنشیند.
خدایا !
شب یلدای هجران را به یمن ظهور ماه کاملش ، کوتاه کن که شب پرستان ، همچنان چشم بر صبح صادقش بسته اند و ما مؤمنان طلوع خورشی جمالش را نزدیک می دانیم
ای مرکزِ ثقلِ کهکشان دل من!
خورشید بلند آسمان دل من!
عمری ست که من منتظر دیدارم
یک جمعه بیا به جمکران دل من!
جلیل صفر بیگی
غروب جمعه!
بغض نفس گیر گلوی زمین
سکوت بی انتهای ثانیه های بی تو
شرم صورت آسمان و زمزمه ی بی کسی کائنات
چقدر جای خالی ات احساس می شود...
.: Weblog Themes By Pichak :.