سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 89/4/24 | 12:28 صبح | نویسنده : منتظر مهدی017(زهرا)
سلام و این هم یک خاطره جالب و واقعی که خوندنش فکر کنم برای شما

هم  مثل من جالب باشه.

دوستی تعریف می کرد :

"سال پیش با یک کاروان زیارتی به زیارت مسجد جمکران می رفتیم .

یک کاروان به تمام  معنی زیارتی و عاشق مولا .خیلی خوش گذشت .

نه کسی دنبال گشت و گذار بود و نه دنبال غذای عالی و نه هیچ چیزی به جز عشق مولا .

مسئول کاروان یک اقای جوان و سید بزرگوار و مداحی بود که تمام راه را با اخلاص مداحی می کرد .

عجب حال و هوایی داشت این سفر .توی دل شب ، میون کوه و کمر ، خوندن زیارت عاشورا و آل یاسین و دعای توسل همه رو منقلب می کرد .حتی راننده که با زن و بچه هاش با ما همسفر شده بودند .

گاهی شدت گریه ها از فراق مولا اونقدر بالا می رفت که همه ی اتوبوس میشد یا صاحب الزمان .

یادم میاد توی قم که رسیدیم همه منتظر شنیدن مناظره آقای احمدی نژاد و آقای موسوی بودند .توی زائر سرا به نگهبان که یه تلویزیون کوچیک توی اتاقش داشت گفتیم ما هم می خوایم مناظره رو ببینیم و اون بنده خدا هم گفت پتویی چیزی اگر دارید بیارید و بندازید توی راهرو تا تلویزیون رو بیارم بزارم که همه ببینید .بین مناظره یه کاروان هم از بازنشسته های یکی از استانها اومد .اونها هم به جمع ما اضافه شدند .بعضیها ایستاده و بعضیها نشسته و خلاصه بعد از مناظره اکثریت راضی و عده ای هم نگران و عده ای هم ناراحت  .( راستی چرا عده ای روی این همه زحمت خط بطلان میکشن ؟چرا زحمتهاشون رو فدای مال اندک دنیا می کنن ؟)

الله اعلم .ما که تنها به عشق مولامون دل از همه ی بدیها الحمدالله کندیم و اگر اطرافیان و عزیزانمون بزارن و اگه خدا بخواد هیچ چیزی به جز لبخند روی لب مولا و حفظ خون شهدا و رضایت عزیزان خدا رو نمی طلبیم .

فردای اون روز می خواستیم بریم مسجد مقدس جمکران .

جای همه تون سبز بود .وقتی گنبد و گلدسته های مسجد نمایان شد ، سید با صدای پر از اخلاصش شروع کرد به خوندن .دعای عهد رو خوند و مداحی کرد و یا ابا صالح من به قربانت ، فضای اتوبوس رو پر از عطر حضور مولا کرده بود .عجب شبی بود  اون شب .یه شب به یاد موندنی و فراموش نشدنی .

وقتی پیاده شدیم از بلند گوهای مسجد دعای توسل خونده میشد و نم نم بارون عجب حال و هوایی رو به همه داده بود .جاتون خیلی خیلی خالی بود .

یه لحظه چشماتون رو ببنیدید و خودتون رو توی مسجد و زیر نم نم بارون و شنیدن دعای توسل ببینید .چه حالی بهتون دست میده ؟؟؟؟؟

اون شب رو توی مسجد موندیم و فردای اون روز به طرف مرقد امام که سالگردشون بود راه افتادیم .

توی بهشت زهرا برای برگشت دو تا از همسفرهامون رو گم کردیم و سید بنده خدا رفت تا اونها رو پیدا کنه ، در اتوبوس باز بود ، یه جوونی اومد تو و گفت شما احمدی نژادید یا موسوی ؟ یکی از همسفرا گفت ایرونی

طرفدار احمدی نژاد .گفت : هان پس شما هم سیب زمینی مفتی بهتون چسبیده .دوستمون  گفت : الحمدالله ما نه سیب زمینی مفتی خوردیم و نه دنبال شر میگردیم .برو .

پسره گفت : ای بی سوادهای احمق .

خلاصه تا رفت کلی اعصاب همه رو به هم ریخت و بعد از حدود یک ساعت توی اون گرما سید برگشت تا همسفرهامون رو پیدا کرده ولی بیچاره دستاش درد گرفته بود و ورم کرده بود جوری که تا کلی از راه از شدت درد دستهاش رو با چفیه اش بسته بود .می گفت چند نفر اومدن با بشکه های آب معدنی شروع کردن به دو تا جوون زدن که چرا عکس احمدی نژاد رو پخش می کنید اونها هم شروع کردن به زدنشون و بعد به تعدادشون اضافه شد و من و چند تا از بچه های اونجا رفتیم جداشون کنیم که بی خبر نمی دونم بشکه آب معدنی یخ زده از کجا خورد توی دستم و اومدیم صواب کنیم ، کباب شدیم .

خلاصه اومدیم تا اصفهان .شب شده بود و یه جایی نزدیکیهای اصفهان موندیم تا صبح حرکت کنیم ( چون راننده کمکی نداشت شب رو هر جا میرسیدیم می موندیم )

نزدیکیهای صبح بود که خواب دیدم یک آقایی که لباس عربی مشکی و عمامه  و شال مشکی پوشیده و صورتی نورانی داره کنار چشمه ای نشسته (از یادآوری این خواب حال عجیبی بهم دست میده )و سه بار دستهاش رو پر از آب کرد ولی هر بار تا نزدیک دهان میبرد و اون رو خالی می کرد . بعد رو کرد به من که با تعجب به ایشون نگاه میکردم و گفتند : "به سید بگو دست شما درد نکند که زوار آقا رو آوردید .اجرتون با صاحب الزمان. از همه گفتید اما بد نمیشد اگر از بال شکستگان هم یادی می کردید ." و در ادامه هم یه سفارشی شخصی به سید کردند که من معنی اون رو نفهمیدم .(البته این سفارش آخری فکر کنم فقط برای این بود که آقا سید بتونه صاحب پیغام رو بشناسه و یک راز بود بین خودش و خدای خودش که من می گم معنی اون رو نفهمیدم )

بیدار شدم در حالی که بدنم به لرزه افتاده بود .یه دل می گفتم به سید بگم و یه دل می گفتم نه ، شاید باور نکنه  .

بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم و از اونجایی که دوست نداشتم بقیه همسفرها چیزی بفهمند توی حیاط ، موقع سوار شدن ، سید رو توی حیاط دیدم که وسایل رو جمع و جور میکنه که توی ماشین بزاره ، رفتم و دل رو به دریا زدم و با صدایی لرزان خوابم رو براش گفتم .

بنده خدا منقلب شده بود و یک لحظه که سرم رو بالا کردم و صورتش رو دیدم متوجه شدم که چشماش پر از اشک شده و بعد از من خواست که تمام خواب رو کامل براش بنویسم و بهش بدم.

تمام طول راه سید با کسی حرفی نزد و توی خودش بود تا اون اندازه که یکی از همسفرها که زن مسن و با محبتی بود ازش پرسید سید چه شده ؟ ناراحتی؟ و سید گفت نه .گفت پس یه دعایی چیزی بخون ولی سید برخلاف طول سفر که هر چه همسفرها می خواستن میخوند  خواسته ی اون مادر رو بی جواب گذاشت و همه اش توی فکر بود تا اینکه بین راه اتوبوس نگه داشت تا اگر  کسی خوراکی چیزی می خواد بخره .

موقع حرکت سید به همه گز آجیلی و بستنی داد و گفت شام همه مهمون  من هستید .

شام برای همه ساندویچ و نوشابه خرید اما خودش انگار تمایلی به غذا نداشت سهمیه اش رو کنار گذاشت و نخورد تا اینکه توی وسط راه ، بین اون کوههای عظیم که مظهری از قدرت خدا بودند ،شروع کرد به حرف زدن :" امشب مهمون آقا ابوالفضل بودید .این شام و اون بستنی و گز مال سفره آقام بود ، آقا جون شرمنده ات هستم که از تو نگفتم تا ازم شکایت کردی " و بعد با گریه به همه گفت که:" دیشب آقا به وسیله ی یکی از همسفرهاتون از من گله کرده و من می خوام بگم شرمنده ات هستم آقا و گریه های سید فضای اتوبوس رو عطر اخلاص بخشیده بود و بعد شروع کرد با صدای قشنگش زیارت عاشورا خوندن و مداحی کردن برای آقا ابوالفضل .(کاش همه ی جوونهای مملکتمون اینقدر دل پاک و عاشق اهل بیت بودند)

اونشب من از همه حالم خراب تر بود چون نمیدونستم که چه عزیزی به من اون پیغامها رو داده بود و حالا میفهمیدم که چه دیر بود .

جای همه تون سبز بود و به امید اینکه باز هم یه سفر داشته باشم مثل سال قبل پر از امید در کنار منتظران واقعی آقا .

 

این هم خاطره ای از یک منتظر .امیدوارم برای شما هم جالب و بیاد موندنی باشه .انشالله .

 

اللهم عجل لولیک الفرج




تاریخ : جمعه 89/3/7 | 11:11 عصر | نویسنده : منتظر مهدی(مسافر)

با سلام خدمت دوستای گلم

با اجازه همتون امروز (جمعه7/3/89) بنده به زیارت مسجد مقدس جمکران رفته بودم البته قبلش قم بودم و به زیارت حضرت معصومه(س) رفتم.

جای همه دوستان خالی بود اما از طرف همه نایب‏الزیاره بودم و به یاد همه شما هم به جمکران رفتم و مطمئن باشید واسه همتون دعا کردم و واسه وبلاگ هم دعای خاص خودشو.

حالا چندتا عکس هم از مسجد مقدس گرفتم که کلی تغییر کرده و قشنگ شده.

برای دیدن عکسها به ادامه مطلب مراجعه نمائید...

ادامه مطلب...




  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان