سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 90/4/25 | 12:49 عصر | نویسنده : منتظر مهدی006(نرگس)

سامــــرا امشب چه نازی می کند
بـــــر زمینهــا یکه تـــــازی می کند
روز میـــــلاد گـــل نــرگس زشـــور
آسمـــــان هم عشقبــازی می کند

ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود
حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین!
حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود
هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین!
بال های خویش را دست توسل کرده بود

میلاد حجت خدا، دوازدهمین ساغر الهی، ستاره سهیل آسمان امامت، تداعی کننده شادی لحظه طلوع، مشعل هدایت و روشن گری، مبیّن حقیقت، سفینه نجات و امید حیات، تصنیف سرخ ترانه های انتظار، بر منتظران جمالش مبارک باد

 

مبارک باد میلاد تو، ای معراج خاکیان و ای سراج افلاکیان؛ ای آینه ایمان، یا صاحب الزمان!

میلادت مبارک باد، ای سپیده پنهان که اهل زمین در آرزوی بوی بهشتی تو، هماره دعای فرج را زمزمه می کنند!

ای ماه فاطمه! به آن امید که از افق نور بازگشت تو را دریابم، همه شب ستاره می شمارم تا صبح دیدارت فرا رسد.

مهدی جان! به روسیاهی‌مان نگاه نکن و به دستهایمان که خالی و گنهکارند، قلبمان را ببین که هر روز، صبح و شام تو را می‌خوانند.

یا مهدی(عج)! ای نقطه شروع شفق، ای مجری حق!

تو خواهى آمد و یاس‏ها و نیلوفرهاى «سرکش‏» را به دعوت، خواهى خواند و حضور تو تسلاى دل یاس‏هاى کبود خواهد بود.

آقا جان! حیف نیست ماه شب چهارده پشت ابرهای تیره و پاره پاره پنهان بماند؟ حیف نیست دیده را شوق وصال باشد ولی فروغ دیده نباشد؟!

مهدی جان بیا و دنیاى دل را به بوى خوش فطرت پر کن. دل‏هایى که همواره در سرزمین نیمه شب تو را مى‏خوانند و به عشق تو در آسمان مکاشفه پرواز مى‏کنند...

میلاد تو، قصیده بی انتهایی است که تنها خدا بیت آخرش را می داند؛ بیا و حُسن ختام زمان باش!

 


 

می دانستم امشب «قدری» دیگر است و قرآنی دیگر به تجلّی از عرش بر دل زمین نازل می شود!

می دانستم چراغانی ملکوت برای کیست؛

می دانستم مهتابی های آسمان چه را می جویند؛

می دانستم ثانیه ها از چه رو بی تابی می کنند؛

می دانستم جبرییل یکبار دیگر خواهد آمد و سلام بلند خدا را فرو خواهد آورد...

و این همه را از او شنیده بودم.

از او که به آرامشم می خواند و اضطرابم را با لبخند شیرینش به بردباری بدل می کرد و مرا بیش از همیشه به یاد «پدرش» و «پدرم» می انداخت.

من عاشقانه دوستش داشتم.

با اشک هایش می گریستم؛

زخمهای دلش را می شناختم؛

و جان ناقابلم مجروح رنج های همیشگی اش بود،

و شاید به همین سبب بود که می خواست قابله نرگسش باشم...

سبحــــــان اللَّه!

چه شکوهی بود در تلاوت «قـــدر».

ابو محمد خواندن «قـــدر» را خواسته بود و من که بانویش را لرزان دیدم، نام خدای رحمان و رحیم را بر زبان آوردم و گفتم:

إنا أنزلناه فی لیلة القدر...

و کلام خدا بی آنکه پژواک صدای من باشد دوباره به گوش رسید.

حسی غریب - نمی دانم ترس یا شوق - وجودم را فرا گرفت. گویی صدای همه اهل بیت را می شنیدم؛

صدای پیامبر بود که به قرآن فرا می خواند.

صدای علی بود که به عدالت دعوت می کرد.

صدای فاطمه بود که حق مسلم اش را می طلبید.

صدای حسن بود که مظلومیتش از پس قرن ها هنوز دل ها را می لرزاند.

صدای حسین بود که به خونخواهی قیام کرده بود.

صدای سجاد بود که رنج های نهفته اش را با دعا التیام می بخشید.

صدای محمد بود.

نجوای جعفر بود و سخن موسی.

کلام دلنشین رضا بود.

زمزمه عزیز جانم حسن بود که از زبان حجت خدا شنیده می شد.

باورم نمی آمد آنچه را که می دیدم!

ناگاه میان من و نرگس حسنم حجابی پدید آمد. سراسیمه و هراسان بیرون دویدم و...

دیری نپایید، صدای آشنای برادرزاده ام مرا به خود آورد:

- عمه جان به اتاق بازگرد!

اللَّه اکـبـــر!

آفتابی در میان و هزار هزار نور در پیشانی بلندش.

نرگسی در کنار و هزار هزار بهار در نگاه مستانه اش.

و از اینجا تا خدا، قاصدک هایی خوش خبر که مژده میلاد را آورده بودند.

زمین سجده گاه کودک شد!

دستان کوچکش به اشارت پروردگار به دعا برداشته شد و با لهجه ای خدایی نسب پاکش را یاد کرد:

أشهد أن لا إله إلاّ اللَّه

و أنّ جدّی محمداً رسول اللَّه

و أنّ أبی علیّا ولیّ اللَّه

آنگاه مرغان سبز بر سر وی به پرواز درآمدند و اینچنین خرد و کلان عالم رقص کنان کلام آسمان وی را تا انتهای هستی زمین همراه شدند:

و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض

و نجعلهم الأئمة و نجعلهم الوارثین.

تنهـا خـدا مـی داند امشـب بـر مـن چـه گـذشت!

به امبد روزی که میلاد آقا رو با حضور خودشون جشن بگیریم

اللهم عجل لولیک الفرج

 




  • فود تک
  • توماس
  • زیبا مد
  • آسمان