تاریخ : جمعه 89/10/3 | 10:24 صبح | نویسنده : منتظر مهدی017(زهرا)
باز هم جمعه شد و نیامدی
باز هم دلم شکست و نیامدی
قسم بر رخ زیبای تو
دلم ز دنیا خون شد و نیامدی
فدای هر قدمت ،گام بر چشم من بنه
سوختم از جفا و دوری چرا نیامدی؟
دیشب پی اشکهایم ناله کرده ام
از درد و فراق و دوری، پس چرا نیامدی؟
سوز دل عمه ات زینب دیده ام
ناکامی علی اکبر و خون اصغر دیده ام
ستون خیمه های جدت بر زمین افتاد
دو دست جدای ابوالفضل دیده ام
وای آقای من از چه بگویم که سوختم
از غم هجران و غم دوریت ،چرا نیامدی؟
.: Weblog Themes By Pichak :.