تاریخ : جمعه 93/9/21 | 7:44 عصر | نویسنده : منتظر مهدی007(طلوع)
توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت ...
...طعم فراق و غربت و غم را چشیده است
آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه
با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است
این دختر شماست که خواستند کنیزی اش ....
لکنت گرفته است و صدایش بریده است
نیزه نشین شد حضرت سقا و اهلبیت
زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است
گفتی رقیه ..... گفت نمی آیم عمه جان !
در شام ماند و شهر جدید آفریده است
.: Weblog Themes By Pichak :.