پدر کودک رو بغل کرد و تو آغوش گرفت.
کودک هم مي خواست پدر رو بلند کنه ولي نتونست. با خود گفت: حتماً چند سال بعد مي تونم.
بيست سال بعد پسر تونست پدر را بلند کنه. پدر سبک بود. به سبکي يک پلاک و چند تکه استخوان....
__________________________________________________
اين پست وبلاگ شهدائيه.اين روزها همه چي شهدائيه....
داستانک هاي ما هم شهدائيه ....حتما ببينيد و ما را هم يادتون نره...
مناجات شهدايي هم گذاشتم که از شهيد علمداره.خيلي زيباست.واقعا دل ميبره....
يادتون نره بدعائيد
خداوندا خودت ما رو به راه راست هدايت كن تا بتونيم بيش از پيش اين رابطه ها رو حفظ كنيم.
ممنون از حضور بي وقفه شما.