نميدانم با چه اندوختهاي و با چه تواني روانه آستان پر مهرش شوم؟ تنها ميتوانم در خلوت تنهاييام با او عاشقانه نجوا كنم و او را از خودش تمنا كنم. پس با زباني قاصر بر خرمن عشقم آتش ميزنم و اين چنين با او زمزمه ميكنم:مهدي جان!آسمان دلم باراني سفر طولانيت شده و چقدر اين باران زيباست. چرا كه هر قطرهاش بوي تو را ميدهد. بوي خوش گل ياس، گل نرگس.