آئينه هاي سحر، آلکن بود آنشب
دلهاي مردان نيز، آهن بود آنشب
ناگاه برقي جست ، از چشمان آن کوه
((قرآن )) نويد صبح روشن بود آنشب
يک صاعقه، از قلّه هاي ((وحي)) آمد
کفّار را ، آتش به خرمن بود آنشب
ديدم بهاري سبز، در روح (( محمّد )) (ص)
در دستهايش، عطر گلشن بود آنشب
يک شب ، که (( قدر )) اش را هزاران ماه گفتند
روشنتر از خورشيد، در من بود آنشب
زير قدمهايي که ، رنگ کافري داشت
ايمان ما از کفر، ايمن بود آنشب